علم و تفکر

هجرت به حبشه

 

هجرت به حبشه

هجرت یعنی بریدن و جدا کردن خود، از آنچه به او چسبیده یا انسان خود را به آن چسبانیده است. و نیز به معنی رهایی از اسارت ها و بند های مادی محیط و جو روحی که نجات انسان را از زبونی نتیجه می دهد. افرادی که مسلمان می شدند اگر وابسته به قبیله مقتدر و معتبری بودند، از شر مشرکین در امان بودند چرا که غیرت قبیله ای موجب می شد کسی نتواند به آنان صدمه چندانی برساند؛ ولی اگر انسان های ضعیفی بودند با انواع شکنجه ها روبرو می شدند و احیانا زیر شکنجه به شهادت می رسیدند؛ نظیر یاسر و سمیه و بلال

پیامبر زمانی که شکنجه های کفار قریش را نسبت به مسلمانان مشاهده کرده بود دستور هجرت به حبشه را داد. اما سوال اینجاست که چرا پیامبر حبشه را برای هجرت انتخاب نمود؟ در پاسخ باید گفت انتخاب حبشه شاید از آن جهت بود که حیره ویمن تحت سیطره حکومت ایران بود که با پذیرش مسلمانان موافق نبودند. و شام هم علاوه بر دوری اش از مکه، بازار بازرگانی قریش بود و احتمال اینکه به درخواست قریش، مهاجرین مسلمان را پناه ندهند یا اخراج کنند، فراوان بود. لذا پیامبر هجرت به حبشه را تدارک دیدند، چرا که میان مسیحیان و مسلمانان نقطه مشترک مکتبی وعقیدتی وجود داشت و همه در مرز توحید متحد بودند و نیز پادشاه حبشه از مسیحیان بود و بنا بر بشارت های انجیل منتظر بعثت پیامبری از مکه بسر می برد.

مهاجران نخستین به ریاست عثمان بن مظعون، یازده مرد و چهار زن بودند که در رجب سال پنجم به حبشه رفتند و فقط دو ماه شعبان و رمضان را در آن گذراندند و سپس به مکه بازگشتند، اما بیش از گذشته به آزار و شکنجه گرفتار شدند. به همین جهت رسول خدا به یارانش برای بار دوم اجازه مهاجرت به حبشه داد.

بار دوم مسلمانان به سرپرستی جعفربن ابی طالب با هشتاد و دو مرد و هیجده زن رهسپار حبشه شدند و در آن سرزمین به آسودگی زندگی کردند. مشرکین که دیدند مسلمانان از چنگالشان فرار کرده و در حبشه به خوشی و آسایش بسر می برند برای استرداد آنها به مکه و آزار ایشان انجمنی تشکیل دادن و قرار شد دو نفر از افراد سخنور و زیرک قریش را انتخاب کرده و به دربار نجاشی حبشه بفرستند تا بوسیله او مهاجرین را از حبشه اخراج کرده و به مکه باز گرداند.

فرستادگان قريش پيش از آنكه به حضور نجاشى بروند هداياى فرماندهان لشگر و درباريان را بصاحبانش رسانده و باهر يك از آنها جداگانه به توافق رسیدند تا از ایشان حمایت کنند و نگذارند که نجاشی مهاجران را به حضور بپذیرد

آن ها به حضور شاه وقت گرفتند و شرفياب شدند، نجاشى هداياى قريش را پذيرفته و از وضع ايشان پرسيد! آنان در جواب گفتند: «اعلى ‌حضرتا! جمعى از جوانان ابله و بى‌ خرد ما بتازگى دست از دين خود كشيده و دينى آورده ‌اند كه نه دين ما است و نه دين شما، اينان (كه از ترس ما نتوانستند در مكه بمانند) به كشور شما گريخته و بدين سرزمين آمده‌ اند. اينك بزرگان آنها يعنى پدران و عموها و رؤساى عشيره و قبايل ايشان ما را به نزد شما فرستاده تا آنان را به نزد قريش كه داناتر به حال و وضع آنها هستند بازگردانيد»

سكوتى مجلس را فرا گرفت، فرماندهان سپاه و درباريان كه خود را آماده كمك به فرستادگان قريش كرده بودند لب گشوده گفتند:«اعلى‌حضرتا! اين فرستادگان سخن براستى و صدق گفتند و بزرگان قوم ايشان بوضع حال اين ها داناترند و زمام كارشان نيز بدست آنان است، بهتر همان است كه اينان را بدست فرستادگان بسپارى تا به شهر و ديارشان باز گردانند و بدست بزرگانشان بسپارند».

 نجاشى از اين سخنان خشمگين شده گفت: بخدا تا من ايشان را ديدار نكنم و سخنانشان را نشنوم به اين دو نفرشان نخواهم سپرد، اينان در حمايت منند و به من پناه آورده‌اند بايد نخست آن ها را بدين جا بخوانم و از ايشان درباره مطالبى كه اين دو نفر اظهار ميكنند پرسش كنم اگر سخن اين دو نفر راست بود من ايشان را به اين دو نفر مى‌سپارم و گر نه از ايشان دفاع خواهم كرد و تا هر زمان كه خواسته باشند در سرزمين من در آسايش بسر برند.

نمايندگان قريش با حالى تباه از نزد پادشاه حبشه بيرون آمدند، و در انتظار نشستند تا نجاشى مسلمانان را فراخواند و نظر قطعى خود را به آگاهى ايشان برساند. روز ديگر نجاشى دستور داد مسلمانان را خبر كنند تا همگى در حضور او گردآيند و پس از روبرو كردن طرفين وشنیدن  سخنان آن ها آن چه شايسته حق وعدالت است، درباره آن ها معمول دارد.

پادشاه حبشه بدنبال مهاجرين فرستاد و آنان را به مجلس خويش احضار كرد اينان انجمنى كردند و درباره اينكه با نجاشى چگونه سخن بگويند بمشورت پرداختند و بالاخره تصميم بر اين گرفتند كه جريان به هرجا بكشد اينان سخن از روى صدق و راستى بگويند و دستورات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را بى كم و كاست بيان كنند، و با اين تصميم به مجلس نجاشى درآمدند مجلسى بود آراسته، كشيشها در اطراف پادشاه نشسته و انجيلها را پيش روى خود باز كرده بودند، مهاجرين يك يك در جاى خود قرار گرفتند پادشاه رو به آنها كرده گفت: اين چه دينى است كه شما بدان گرويده‌ايد كه نه دين قوم و عشيره شما است و نه دين من است و نه دين هيچ يك از اين ملت هاى ديگر است؟ جعفر بن ابى طالب از آن ميان لب گشوده گفت:« پادشاها! ما مردمى بوديم كه بوضع زمان جاهليت زندگى مي كرديم، بت (هاى سنگى و چوبى را) مي پرستيديم گوشت مردار ميخورديم، كارهاى زشت انجام مي داديم، حشمت فاميل و ارحام خود را نگاه نمي داشتيم، با همسايگان بد رفتارى مي كرديم، نيرومندان ما به ضعفاء و ناتوانان زورگوئى مي كردند ... و اين وضع ما بود تا اينكه خداى تعالى پيامبرى را از ميان ما برگزيد، كسى كه ما نسب او را مى‌شناختيم، راستى و امانت و پاكدامنى او مورد تصديق همه ما بود، اين پيامبر گرامى ما را بسوى خداى يگانه دعوت كرد و به پرستش و يگانگى او خواند، به ما گفت: دست از عبادت و پرستش بتهاى سنگى و آنچه پدرانتان مى‌پرستيدند برداريد، و به راستگوئى و امانت‌دارى و صله رحم، و نيكى به همسايه و خوددارى از محرمات و جلوگيرى از خونريزى و آدم كشى دستور فرمود، از فحشاء و زورگوئى و خوردن اموال يتيمان و متهم ساختن زنان پاكدامن و ... جلوگيرى فرمود، به ما دستور داد خداى يگانه را بپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم، ما را به نماز و زكاة و روزه امر فرمود پس ما او را تصديق كرده به او ايمان آورديم، و او را در آنچه از جانب خداى تعالى آورده بود پيروى كرديم. خداى يگانه را پرستش كرديم، از ارتكاب محرماتى كه بر ما حرام كرده بود خوددارى كرديم، به جز آنچه را او حلال كرده بود چيزى را بر خود حلال نكرديم ... و خلاصه دستورات او را يك يك به مرحله اجرا گذارديم، قريش كه چنان ديدند به دشمنى با ما برخاسته ما را آزار و شكنجه دادند و جلوى ما را از پيروى اين دين گرفتند تا شايد دوباره ما را بپرستش بتان وادارند، و كارهاى زشتى را كه پيش از آن حلال مي دانستيم مرتكب شويم، ما كه با قهر و ستم و سخت گيرى اينان روبرو شديم و ديديم كه مانع از انجام دستورات دينى ما مي شوند بكشور شما آمديم و در ميان تمام سلاطين دنيا شما را انتخاب كرديم، و به عدالت شما پناهنده شديم بدين اميد كه در جوار عدل و داد شما كسى به ما ستم نكند! جعفر بن ابى طالب دیگر چیزی نگفت.

نجاشى گفت: آيا از آنچه پيغمبر شما آورده چيزى بخاطر دارى؟ جعفر گفت: آرى، نجاشى گفت: بخوان! جعفر شروع كرد به خواندن قسمتى از ابتدای سوره «كهيعص» ونجاشى از شنيدن آيات قرآن چندان گريست كه قطرات اشك ريش انبوه و صورتش را فرا گرفت، و كشيشهائى كه اطراف او بودند نيز چنان مي گريستند كه صفحات انجيلهائى كه در پيش رو داشتند از اشك چشمشان تر شد سپس نجاشی رو مهاجرین کرد و گفت: آنچه پيغمبر شما آورده با آنچه عيسى ابن مريم آورده هر دو از يك جا سرچشمه گرفته است، آسوده خاطر باشيد كه به خدا سوگند هرگز شما را باين دو نفر تسليم نخواهم كرد.