زندگانی حضرت زهرا ع)

علم و تفکر

زندگانی حضرت زهرا ع)

 

زندگانی حضرت زهرا (ع)

 ولادت

امام باقر(ع) فرمود: « فاطمه (ع) پنج سال بعد از بعثت پیامبر متولد شد، در حالی که قریش خانه خدا را بنا کردند».

و در زمان وفات، هیجده سال و هفتاد و پنج روز داشت. با پدر بزرگوارش هشت سال در مکه بود و با آن حضرت به مدینه هجرت کرد و ده سال هم در مدینه همراه وی بود. که بعد از فوت پدر در مدینه منوره به شهادت رسید و همانجا به خاک سپرده شد و قبر او مخفی است. مادر مکرمه آن بانوی بزرگ، خدیجه کبری (ع) بوده، اول زنی بود که به پیامبر(ص) ایمان آورد و تمامی ثروت خود را برای پیشبرد اسلام و اهداف عالی آن، در اختیار پیغمبر اکرم(ص) قرار داد.

نام حضرت

ابن عباس به معاویه گفت:« آیا میدانی برای چه فاطمه (ع) فاطمه نامیده شده»؟ گفت: «نه». این عباس گفت: « برای این که فاطمه و شیعیانش از آتش جهنم گسسته شده اند، این نکته را از رسول خدا (ص) شنیدم». رسول خدا فرمود :« من دخترم را فاطمه نامیدم، زیرا خداوند بزرگ فاطمه و دوستانش را از آتش جدا ساخته است».

مقام فاطمه (ع)

ابن عباس روایت کرده که روزی رسول خدا (ص) نشسته بود و علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) هم نزد ایشان بودند. فرمود: « خدایا! تو می دانی که این ها اهل بیت من و گرامی ترین مردم نزد من هستند، پس دوست دار، هر که ایشان را دوست بدارد، و دشمن دار، هر که با ایشان دشمنی کند؛ و کمک کن، به هر که ایشان را کمک کند؛ و ایشان را پاکیزه گردان از هر پلیدی؛ و معصوم گردان از هر گناهی؛ و تقویت کن ایشان را از جانب خود به روح القدس».

سپس رسول خدا (ص) به جانب علی (ع) رو کرده و فرمود:« ای علی! فاطمه پاره تن من و نور دیده و میوۀ دل من است، هر که او را آزرده کند، مرا آزرده می کند، و هر که او را شاد کند، مرا شاد می گرداند. و از اهل بیتم فاطمه نخستین کسی است که به من ملحق می شود.

ان حضرت سپس دست خود را به جانب آسمان بلند کرد و عرض داشت: « خداوندا! من تو را گواه می گیرم که من کسی که آن ها را دوست دارد، دوست می دارم؛ و دشمن می دارم کسی که آن ها را دشمن دارد. با کسی که با آن ها صلح است، صلح هستم؛ و با کسی که با آن ها در جنگ است در جنگم؛ و دشمنم با کسی که با آن ها دشمن است؛ و یا رو یاورم با کسی که یارو یاور ایشان باشد».

گردنبند با برکت

جابر بن عبدالله انصاری گفت: روزی رسول خدا نماز عصر را با ما خواند و پس از فراغ از نماز در محراب نشست و مردم در اطراف او گرد آمدند، که ناگاه پیر مردی از مهاجران عرب نزد رسول خدا آمد، در حالی که جامه ای کهنه و پاره  پوشیده بود و از نهایت پیری و ضعف نمی توانست خود را نگاه دارد. رسول خدا وارد شد و احوال او را پرسید. پیر مرد گفت:« ای رسول خدا! من گرسنه ام، غذایم ده ، برهنه ام، مرابپوشان. تهیدستم، بی نیازم گردان».

رسول خدا فرمود:«برای تو چیزی نزد خود نمی یابم، ولی راهنمای خیر، مثل انجام دهنده آن است. به منزل کسی برو که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست می دارند و رضای خدا را بر جان مقدم می دارد. به سوی خانه فاطمه (ع) برو». حضرت به بلال فرمود:« بر خیز و این مرد را به نزد فاطمه ببر».

پیر مرد و بلال به راه افتادند و چون به در خانۀ فاطمه (ع) رسیدند، به آواز بلند صدا کرد: « سلام بر شما باد، ای خانوادۀ پیامبر و ساکنان جایگاه آمد و رفت فرشتگان و محل نزول جبرئیل با قرآن از جانب پروردگار جهانیان!» پس فاطمه (ع) فرمود:« سلام بر تو ، کیستی»؟

گفت :« پیر مردی از عرب، آمده ام به سوی پدرت ، سرور آدمیان، و از مکان دور هجرت کرده ام. ای دختر محمد(ص) من برهنه ام و گرسنه ام، با من از مال خود مساوات کن تا خدا تو را رحمت کند، این در حالی بود که فاطمه و علی و رسول خدا(ص)، سه روز بود که غذا نخورده بودند».

حضرت رسول این حالت ایشان را می دانست، فاطمه(ع) پوست قوچی که دباغی بود و حسن و حسین(ع) بر روی او می خوابیدند، به پیر مرد داد و فرمود:« این رابگیر امید می رود که خداوند بهتر از این به تو عطا کند». مرد عرب گفت:« ای دختر محمد! من به سوی شما از گرسنگی و فقر شکایت می کنم و شما پوست قوچی به من می دهید. من گرسنگی را چگونه با آن درمان کنم». چون فاطمه (ع) این سخن را شنید، گردنبندی که فاطمه، دختر عمویش حمزه به او هدیه داده بود، از گردن باز کرد و به نزد اعرابی گذاشت و فرمود:« این را بگیر و بفروش، امید است خداوند بهتر از این را به تو عوض دهد».

مرد عرب گردنبند را گرفت و به نزد رسول خدا آمد ، هنوز حضرت با اصحاب خود نشسته بود . مرد گفت:« ای رسول خدا، فاطمه(ع) این گردنبند را به من داد و گفت: بفروش، امید است خداوند برای تو چاره بسازد». رسول خدا (ص) گریست و گفت:

« چگونه خداوند برای تو چاره نمی سازد ، حال آن که فاطمه دختر محمد(ص) به تو عطا کرده که بهترین دختران فرزند آدم است».

پس « عمار بن یاسر» بر خاست و عرض داشت: ای رسول خدا ! آیا اجازه می دهید که من این گردنبند را خریداری کنم؟ حضرت فرمود: « خریداری کن عمار! اگر جن و انس در این گردنبند شریک شوند خداوند آن ها را به آتش جهنم عذاب نکند».

عمار گفت:« گردنبند را چند می فروشی ای عرب؟ گفت:« آن قدر که از نان و گوشت سیر شوم و یک برد یمانی تهیه کنم که خود را با آن بپوشانم و در آن برد به پیشگاه خداوند نماز کنم، و یک دینار که مرا به خانواده ام برساند».

بعد از خرید گردنبند عمار آن گردنبند را با مشک خوشبو کرد و در برد یمانی پیچید و به غلام خود داد و گفت « این را به خدمت پیغمبر (ص) ببر و تو را هم به او بخشیدم». غلام گردنبند را گرفت و آن را به خدمت پیغمبر آورد و آنچه عمار گفته بود به پیغمبر عرض کرد و حضرت فرمود:« به نزد فاطمه برو و گردنبند را به او بده و تو هم خدمتکار او هستی». غلام، گردنبند را آورد و پیغام رسول خدا را رسانید. فاطمه (ع) گردنبند را گرفت و غلام را آزاد کرد. غلام خندید، فاطمه (ع) فرمود:« این خنده برای چیست»؟ عرض کرد: « بزرگی برکت این گردنبند مرا به خنده واداشت. گرسنه ای را سیر کرده، برهنه ای را پوشانید، فقیری را بی نیاز و بنده ای را آزاد کرد و به صاحبش برگشت».

دعای فاطمه

امام حسن(ع) می فرماید: در شب جمعه مادرم فاطمه(ع) را دیدم که در محراب عبادت خود ایستاده و پیوسته در رکوع و سجود بود تا صبح، طالع شد. شنیدم که برای مردان و زنان مؤمن دعا می کردو ایشان را نام می برد و بسیار برای ایشان دعا می کرد و برای خود دعایی نمی کرد. گفتم:« مادر! چرا برای خود دعا نکردی، چنانکه برای دیگران دعا کردی»؟ فرمود:« فرزندم اول همسایه، و سپس اهل خانه».

وصیت در بستر شهادت

در اثر ظلم و ستم هایی که بعد از رحلت پیامبر(ص) بر آن بانوی مکرمه وارد آمد در بستر بیماری قرار گرفتن.حضرت علی (ع) نامه ای در بالای بستر حضرت زهرا(ع) دید، در آن چنین نوشته بود:« بسم الله الرحمن الرحیم، این است آنچه فاطمه دختر رسول خدا به آن وصیت نموده:

فاطمه گواهی می دهد که معبودی جز خدای یکتا نیست

محمد (ص) بنده و رسول خداست

بهشت و دوزخ حق است و شکی در زنده شدن مردگان و بر پا شدن قیامت نیست ؛

ای علی! من فاطمه دختر محمد(ص) هستم که خداوند مرا همسر تو قرار داد تا در دنیا و آخرت، از آن تو باشم. تو از دیگران به من شایسته تر هستی؛

مرا شبانه غسل بده و کفن کن و شبانه بر من نماز بخوان و مرا به خاک بسپار و هیچ خبر نده، تو را به خدا می سپارم و به فرزندانم تا قیامت سلام می فرستم».