علم و تفکر

یزدگرد سوم

یزدگرد سوم 

 یزدگرد سوم سی و چهارمین و آخرین پادشاه ساسانی، پسر شهریار و نوه خسرو پرویز و همسر محبوبش شیرین بود. در سال ۶۳۲ میلادی چون کسی از خانواده سلطنتی باقی نمانده بود، او را پیدا کرده و بر تخت نشاندند و به مدت بیست سال پادشاهی کرد. با به پادشاهی رسیدن یزدگرد، بعد از چندین سال‌آشوب و تفرقه، سرانجام آرامش به ایران بازگشت و همه به اطاعت او درآمدند.

حمله اعراب به ایران در زمان پادشاهی او رخ‌داد که به تسخیر تیسفون و تقریباً سراسر قلمرو ساسانیان و شکست و آوارگی یزدگرد انجامید. یزدگرد در نتیجه خیانت گروهی از زیردستانش در پیرامون مرو در آسیابی کشته‌شد.

یزدگرد پسر شهریار و نوه خسرو پرویز بود.برخی‌تبار مادری او را غیر اشرافی دانسته‌اند. در کشاکش کشتار شاهزادگان ساسانی به دست قباد دوم، شهریار و پسرش یزدگرد پنهان بودند و جان به در بردند.  در سال 632 میلادی که کسی از خاندان ساسانی وجود نداشت تا بر تخت بنشینند، رستم فرخزاد و خره زاد فرخزاد او را یافته و در استخر(شهری باستانی است که در مرودشت استان فارس واقع است)  و در معبد آناهید همان جایی که پانصد سال پیش نخستین شاه ساسانی تاج بر سر گذاشت، بر سر یزدگرد سوم تاج گذاشتند و دلیل این کار هم این بود که بزرگان ایران میخواستند به مردم بفهمانند که دیگر نابسامانی های کشور پایان یافته است و همچون زمان اردشیر اول اوضاع کشور رو به بهبود خواهد رفت. یزدگرد سوم در آن زمان 11 ساله و به روایتی 15 ساله بود. استخر -خاستگاه ساسانیان- در زمانه آشوب‌زده اواخر روزگار ساسانی به وفاداری و پشتیبانی مردمان آن سامان اعتماد بیشتری می‌رفت. تاج‌گذاری یزدگرد سوم در این نقطه بازگشتی بود به جایگاه تاج‌گذاری آغازین شاهان ساسانی؛ چرا که پس از گذر از برپایی این شاهنشاهی بیشتر شاهان ساسانی در تیسفون تاج بر سر می‌نهادند.

هرچند سلطنت یزدگرد که حکایت از رفع اختلاف‌ها و همبستگی دولت‌مردان می‌کرد، نور امیدی در دل‌ها افکند و جان تازه‌ای در کالبد روستاییان و دهقانان که مزارع آنان محل تاخت و تاز بادیه‌نشینان شده بود دمید، و آن‌ها را دوباره به تلاش و کوشش واداشت، تا جایی که در بسیاری جاها آنچه را که از دست داده بودند دوباره بازپس گرفتند، و وضع حمله و دفاع می‌رفت که به صورت دیگری درآید، ولی سیر حوادث به زودی نشان داد که شاه نویافته همسنگ وظیفه بسیار خطیری که بر عهده او نهاده شده بود نیست و رویارویی با حوادثی که در شرف تکوین بود از عهده فردی بی‌تجربه چون او خارج است. نخستین اثر این ناآگاهی و بی‌تجربگی که از آن اثرهای نامتناظر برخاست و در جنگی نمودار گشت که بعدها در تاریخ به جنگ قادسیه معروف گردید.

در دومین سال پادشاهی یزدگرد، نخستین جنگ مرزی بین ایران و اعراب بنام جنگ زنجیر درگرفت واعراب مسلمان با شعار مسلمان کردن مردم ایران به امپراتوری ساسانی حمله کردند.که به شکست ایران خاتمه پیدا کرد. پس از آن نیز در جنگ های کوچکی همچون جنگ رودخانه ، جنگ ولجه، جنگ الیس، جنگ حیره ،نبرد انبار ، جنگ عین التمر پیروز شدند.
یکسال بعد رستم فرخزاد حاکم خراسان که در این وقت نایب‌السلطنه حقیقی ایران محسوب می‌گشت، به فرماندهی کل قوای ایران برگزیده شد. او توانست در جنگی بنام جنگ پل با فرماندهی بهمن جادویه و گلینوش سپاه اعراب را شکست دهد و این مقارن بود با خلافت عمر. پس از جنگ پل و پیروزی ایرانیان، عمر تا دو سال فکر حمله به ایران را از سرش بیرون کرد.

در سال ۶۳۵ میلادی، عمر از کارهای شام(سوریه امروزی) فراغت حاصل کرد و توقف قشون زیاد در شامات لازم نبود بنابراین عمر در تدارک جنگ دیگری با ایران گردید. سعد بن ابی وقاص به سرکردگی قشون انتخاب شد و با سی هزار سپاه مأمور جنگ با ایرانیان شد. از طرف دیگر یزدگرد نیز لشکری با فرماندهی رستم فرخزاد آراست که عده آن را یکصد و بیست هزار نفر نوشته‌اند. عمر در همان سال هیأتی مرکب از دوازده نفر عرب به دربار ایران فرستاد. آنان در ورود به تیسفون ظاهرشان باعث تمسخر بود ولی یزدگرد آن‌ها را با احترام پذیرفت، زیرا مقارن این احوال، مسلمین دمشق را فتح کرده بودند. یزدگرد پرسید «مقصودتان چیست؟» گفتند «باید اسلام بپذیرید یا جزیه (به معنی مالیات و خراجی است که از اهل کتاب گرفته می‌شود جان و مالشان حفظ شود) دهید.» شاه در جواب با نظر حقارت به آن‌ها نگریسته و اشاره به فلاکت آن‌ها کرده، گفت «شما مردمانی هستید که سوسمار می‌خورید و بچه‌های خودتان را می‌کشید. (اشاره به عادت اعراب به زنده بگور کردن دختران)» مسلمین جواب دادند که ما فقیر و گرسنه بودیم ولی خدا خواسته‌است غنی و سیر باشیم. حالا که شمشیر را اختیار کرده‌اید، حکمیت با آن است.

در سال ۶۳۶ میلادی رستم فرخزاد در جنگی بنام جنگ قادسیه در نزدیک حیره(از شهرهای قدیم شام در نزدیکی جنوب شهر نجف کنونی) ، با سعد بن ابی وقاص سردار عرب روبرو شد. جنگ چهار روز طول کشید و به شکست ایرانیان خاتمه یافت. رستم که شخصاً حرکات سپاه ایران را اداره می‌کرد، در شب سوم و در شبیخون اعراب در حالیکه در زیر خیمه نشسته و درفش کاویانی را در برابر خود نصب نموده بود، کشته شد و درفش کاویانی که نمودار شوکت و قدرت ایران بود، بدست سپاه اعراب افتاد و عمر آن را در آتش سوزاند. پس از این فتح بزرگ مسلمانان حیره را گرفتند و بجانب تیسفون روی نهادند. یزدگرد به سعد بن ابی وقاص فرمانده قوای اعراب پیشنهاد کرد که ممالک آن سوی دجله را به مسلمین واگذارد و طرفین صلح نمایند ولی او این تکلیف را به استهزا رد کرد.

در بهار سال ۶۳۷ میلادی در اطراف پایتخت لشکر نگهبانان ایرانی به خاک و خون کشیده شدند و باقی سپاهیان نیز عقب نشینی کردند. با نزدیک شدن سپاه اعراب یزدگرد از پایتخت گریخت. همچنین جماعتی بسیار از ساکنان تیسفون نیز همه دارایی خود را رها کردند و گریختند و در شهر کسی باقی نماند. سعد بن ابی وقاص همراه با شصت هزار مرد عرب با فتح و پیروزی وارد پایتخت خالی شد.

سعد در ابتدا می‌خواست قشون ایران را تعقیب کند ولکن عمر به او دستور داد، تابستان را در مدائن بگذراند، پس از چندی به سعد خبر رسید که یزدگرد دوباره ارتشی جمع کرده‌است و در صدد جنگ است. سعد در چهارمین جنگ بنام جنگ جلولاء با یزدگرد به نبرد پرداخت و شکست دیگری به سپاه او وارد آورد.

سرانجام آخرین جنگ بزرگ در سال ۶۴۲ میلادی،بنام جنگ نهاوند که اعراب آن را فتح‌الفتوح نامیده‌اند، رخ داد و سپاه یزدگرد با همه فزونی شماره و آمادگی جنگی آخرین شکست را از سپاه عرب خورد.

از آنجایی که ارتش ایران از زمان قباد یکم به چهار بخش در چهارگوشه کشور تقسیم‌شده‌بود، شکست در جنگ نهاوند فلات مرکزی ایران را در برابر اعراب مهاجم بی‌دفاع گذارد.

تاریخ‌نگاران اردوی یزدگرد را هنگام عقب‌نشینی پس از جنگ نهاوند بسیار عظیم دانسته‌اند. یزدگرد از ری به اصفهان و از آنجا به کرمان و پس از نیشابور به طوس رفت ولی کنارنگ(حاکم و مرزبان) آنجا که مایل نبود او را پناه بدهد گفت «قلعه طوس گنجایش موکب شاهی را ندارد.» پس ناچار یزدگرد به اصفهان و سپس به استخر رفت. در آنجا او مورد استقبال قرارگرفت و اقدام به ضرب سکه کرد.

پس از جنگ نهاوند دفاع ایالات ایران به عهده مرزبانان و دیگر امراء محلی قرار گرفت، و بعضی از این سرداران مثل هرمزدان در خوزستان -در ۶۴۲ میلادی- مقاومتی سخت ولی بی‌فایده، نشان دادند. همدان و ری مسخر لشکر عرب شد، بعد نوبت به آذربایجان و ارمنستان رسید. بعد از آن اصفهان در سال ۲۳ یا ۲۴ هجری قمری دست اعراب افتاد.ری پس از گشوده‌شدن بر فاتحان شورید، ولی در ۲۵ هجری قمری سعد بن ابی‌وقاص شورش را فرونشاند. در همین سال آذربایجان هم شورید، این شورش به دست ولید بن عقبه فرونشانده‌شد. پس از فرونشاندن این شورش سعید بن عاص از راه آذربایجان به موقان (شهری در شمال آذربایجان)تاخت و با ارمنی‌ها به نبرد پرداخت و فرمانده سپاه آنان را دستگیر کرد و به صلیب کشید.

از دیگر سو اعراب به فرماندهی عثمان بن ابی‌العاص و با یاری دو قبیله ازد و عبدالقیس از راه بحرین -که پیشتر به همراه عمان به تسخیر عرب درآمده بود- از خلیج فارس گذشتند و به جنوب پارس رسیدند و آنجا را مرکز لشکرکشی‌هایشان به دیگر بخش‌های پارس نمودند. استخر هم پس از جنگ خونینی در ۲۸ یا ۲۹ هجری قمری و در طی قرارداد صلحی به ابوموسی اشعری -سردار سپاه اسلام-تسلیم‌شد و همه ایالت فارس که گاهواره خاندان ساسانی بود، نیز بدست مسلمانان افتاد. به گزارش مورخان با گشوده شدن استخر چهل هزار تن از ایرانیان، از جمله بزرگ‌زادگان و وابستگان به خاندان‌های اشرافی، کشته شدند. در همین سال۲۹ هجری پادشاه محلی گرگان در قبال پرداخت باج توانست با عرب‌ها به فرماندهی سعید بن عاص پیمان صلح بندد.

در ۲۹ هجری قمری نبرد کوچکی در واجرود(شهری میان همدان و قزوین) میان عرب‌ها و ایرانیان رخ‌داد. فرمانده سپاه ایران یک دیلمی به نام موتا بود و در این نبرد اسفندیار برادر رستم فرخ‌زاد و فرخان زیبندی مرزبان ری بدو یاری می‌رساندند. سرانجام این رخداد نیز شکست ایرانیان بود. دو سال پس از این رخداد شهرهای همدان، زنجان، قزوین، قومس، قم، کاشان و ری مغلوب لشکر عرب شد؛ در این زمان یزدگرد در استخر به سر می‌برد و می‌کوشید نیروی برای جنگ با اعراب گردآورد.

با نزدیک شدن اردوی اعراب به استخر یزدگرد با وجود دعوت مرزبان تبرستان ترجیح داد تا از راه دارابگرد به کرمان و سپس سیستان رود. از آنجا هم‌راهی نیشابور و توس شد. با تسخیرخراسان در ۳۱ هجری قمری یزدگرد به مرو رفت. در جریان فتح نیشابور گروهی از اسواران(دسته سوار کار و ستون فقرات ارتش امپراطوری ساسانی ) هم در سپاه عرب حضور داشتند و به پاس این همکاری از پرداخت باج و خراج معاف گردیدند.

در مرو از سوی مرزبان مرو ماهوی سوری- که به احتمال از خاندان سورن بود- نخست مورد استقبال قرار گرفت ولی در آینده به ظاهر به دلیل خیانتی که ماهوی در مال یزدگرد کرده بود میان آنان کدورتی رخ‌داد. دلایل اختلاف میان یزدگرد و ماهوی موارد دیگری مانند بیم ماهوی از حمله اعراب به مرو، در نتیجه پذیرفتن یزدگرد هم ذکر شده‌است. در سال ۶۵۲ میلادی، ده سال بعد از جنگ نهاوند ماهوی سوری نیزک طرخان سرکرده طوایف هپتالی طخارستان را به گرفتن یزدگرد، تشویق کرد. این نیزک ترخان در آغاز رابطه خوبی با یزدگرد داشته‌است، ولی سپس رابطه‌یشان به دلیلی به تیرگی گراییده‌است. میان سپاه نیزک و یزدگرد نبردی درمی‌گیرد، اگرچه نیروهای ماهوی در کنار سپاه یزدگرد بودند، ولی به اشاره او در میدان از شاهنشاه جداشده و به نیزک پیوستند. در نتیجه یزدگرد شکست خورد و گریخت. چون به مرو رسید ماهوی دروازه را به روی او نگشود و یزدگرد آواره گردید. ماهوی سوری سربازانی را برای گرفتن یزدگرد فرستاد. ماهوی سوری و همچنین نیزک طرخان فرماندار بادغیس یزدگرد را فریب دادند و به فریب خره زاد فرخزاد را که سوگند یاد کرده بود که تا پای جان از یزدگرد حفاظت کند، را از یزدگرد جدا کردند و در جنگی ساختگی با ترکان قصد جان شاه را کردند که یزدگرد سوم شهامت های زیادی از خود نشان داد و توانست از معرکه بگریزد.  چندین روایت متفاوت و با محتوی متضاد درباره مرگ یزدگرد سوم در کتاب‌های تاریخی برجای مانده‌است. به قول برخی از روایات یزدگرد، شتابان رو به فرار نهاده و خسته و درمانده به آسیابی پناه برد که شب در آنجا بگذراند در همین آسیاب، آسیابان، یزدگرد را به طمع لباس فاخر و جواهرش یا به دستور ماهوی به قتل رساند. بنا به روایتی  جسد این شهریار وارونه بخت را در رود مرو انداختند. آب او را همی برد تا به شاخه درختی پیچید، اسقفی مسیحی جسد شاه را شناخت و او را دفن کرد. به گفته طبری یزدگرد سوم در هنگام مرگ تنها بیست و هشت سال داشت. برخی منابع هم نوشته‌اند که او بعد از بیست سال سلطنت در سی و شش سالگی کشته شده‌است.

با مرگ یزدگرد سوم در سال ۶۵۲ میلادی، سلسله ساسانی پس از ۴۲۶ سال، در ایران منقرض گردید. ماهوی سوری نیز در زمان خلافت علی بن ابی‌طالب (ع) به کوفه فراخوانده‌شد و از جانب او مأمور گردآوری خراج خراسان گردید. این گزینش در میان خراسانیان سبب شورشی دامنه‌دار گردید که تا پایان خلافت علی برپای بود.

به گزارش تاریخ‌نویسان یزدگرد با اندرز وزیرش خره‌زاد به مذاکره با عبدالله بن عامر سردار سپاه عرب پرداخت، او خره‌زاد را به سفارت نزد عبدالله فرستاد و بدو پیشنهاد نمود که در برابر هشتاد هزار درهم صلح را بپذیرد و نیشابور را نیز به یزدگرد واگذارد، اگرچه عبدالله در اندیشه پذیرش پیمان بوده ولی با مرگ یزدگرد بدین پیشنهاد جامه عمل پوشیده‌نشد.

یزدگرد سوم در طول فرمانروایی کوتاه‌مدتش گام‌هایی را در راه پشتیبانی از مسیحیان مانند کمک به ساخت کلیساهایی از سوی پیروان این آیین برداشت. مسیحیان همچنین با پشتیبانی او کلیسیاهایی را هم در چین برپاداشتند.

مورخان فرزندان او را چنین می‌شمارند، دو پسر به نام‌های بهرام و پیروز سوم، و سه دختر ادرگ و شهربانو و مردآوند. پیروز به چین رفت و کوشش کرد که به یاری لشکر چین تاج و تخت نیاکان را به دست آورد ولی کاری از پیش نبرد و در سال ۶۷۲ میلادی درگذشت. فرزندان یزدگرد سوم تا اخرین لحظه در شمال شرق ایران با اعراب و برای نجات ایران کوشیدند ولی موفق به پیروزی نشدند.

بنابر برخی روایات شیعه، شهربانو به عقد حسین بن علی ، نوه پیامبر اسلام درآمد و مادر امام چهارم شیعیان است.

یزدگرد در سال ۶۳۸ میلادی هنگامی که با اعراب در زد و خورد بود، سفیری به چین فرستاد و از امپراتور چین تای‌زونگ کمک خواست، ولی دولت چین به سبب دور بودن از ایران از فرستادن کمک خودداری کرد. بعد از فوت یزدگرد، پسر او پیروز سوم -که در آن زمان در دربار فغفور چین اقامت داشت- خود را شاه ایران خواند و امپراتور چین او را بدین سمت به رسمیت شناخت.

پیروز در کوه‌های طخارستان ماند و در صدد جمع‌آوری قشون برای جنگ با اعراب برآمد. پیروز از امپراتور چین به نام گائوزونگ سومین امپراتور سلسله تانگ کمک خواست، اما امپراتور باز به بهانه دوری راه از کمک به او خودداری کرد، لیکن پادشاه طخارستان به او کمک کرد و او را شاه ایران دانست.

امپراتوری چین در سال ۶۵۸ میلادی ترک‌ها را شکست داد و ممالک غربی خود را سامان بخشید، بعد دولتی به اسم ایران تشکیل داد و پادشاهی آن را به پیروز سوم تفویض نمود. این مملکت احتمالاً در انتهای شمالی سیستان یا در نزدیک سیحون قرار داشته‌است. بعد از حمله اعراب به این منطقه، پیروز فرار کرد و به چین رفت.

در سال ۶۸۴ میلادی امپراتور چین او را به خوبی پذیرفت و به او اجازه تأسیس یک آتشکده در چانگ آن داده شد. بعد از مرگ پیروز پسر وی نرسی نوه یزدگرد سوم به طخارستان رفت و مدتی در استرداد ملک کوشید، ولی مأیوس شد و به چین بازگشت و همانند پدر در غربت درگذشت.