علم و تفکر

سیاوش

سیاوش  

سیاوُش یا سیاووش یا سیاوَخْش از شخصیت‌های افسانه‌ای و بی‌گناهِ شاهنامه، به معنای دارنده اسب تنومند و سیاه ، مردی جوان و خوش‌چهره و فرزند پهلوان و برومند کاووس است. سیاوش، یکی از چهره‌های مظلوم و مغمومِ شاهنامه است.

سیاوش از ازدواج زنی از سلاله گرسیوز با کیکاووس زاده شد. نام مادر سیاوش در شاهنامه روشن نیست امّا نامادری او سودابه  (دختر شاه هاماوران) است. کیکاووس برای تربیت و آموزش مهارت‌های جنگی، او را به رستم سپرد تا وی را فنون نظامی بیاموزد. رستم او را با خود به زابلستان برد و سال‌ها سیاوش از خانه و خانواده دور ماند. رستم آیین سپهسالاری و کشورداری را به وی آموخت و برخی از شایسته‌ترین ویژگی‌های خود را به وی منتقل ساخت.

چون سیاوش از زابلستان به ایران بازگشت، کاووس وی را در اغوش گرفت و به شادی بازگشت فرزند جشنی برپا کرد. سیاوش  چنان خوش‌چهره بود که همه از زیبایی او در حیرت ماندند. صفات بارز اخلاقی سیاوش روح نیک و پاکدامنی است.

سودابه نامادری سیاوش، پس از بازگشت سیاوش از زابل، با دیدن او شیفته‌اش شد و بطور پنهانی، پیکی بسوی سیاوش فرستاد و او را به شبستان خود دعوت کرد اما سیاوش دعوت او را نپذیرفت و همین باعث شد تا سودابه در فکر دسیسه‌ای علیه سیاوش باشد. روز دیگر، سودابه نزد کیکاووس رفت و از وی خواست که سیاوش را به شبستان بفرستد تا وی از میان دختران همسری برای سیاوش برگزیند. سیاوش نیز به ناچار از دستور پدر اطاعت و به شبستان رفت. اما سیاوش روی خوشی به سودابه نشان نداد و به سوی خواهرانش رفت و پس از مدتی آنجا را ترک کرد تا دوباره برای بار سوم سودابه او را به بهانه ای به شبستان کشید؛ وقتی سیاوش به شبستان آمد سودابه او را به نزد خویش خواند و خویش را به وی عرضه کرد، اما سیاوش برآشفت و با تلخ‌کامی برخاست. سودابه از ناچاری و برای حفظ حیثیت با ناله و شیون کاووس را به صحنه کشاند و سیاوش را متهم به خیانت ساخت.

کاووس پس از شنیدن یاوه‌های سودابه، در این فکر افتاد تا سیاوش را به کیفر گناه بکُشد، اما نخست طبق عادت باستان، آزمایشی لازم بود تا گناهش محرز گردد. نخست جامه و دست سودابه را بویید و در آن رایحه مُشک و گلاب و شراب یافت ولی از سر و روی سیاوش، بویی به مشامش نرسید. پس فهمید که سودابه بیراه سخن گفته‌است و پسرش سیاوش بی‌گناه است.

هنگامیکه کیکاووس به دروغ و تهمت سودابه پی‌برد، خواست که وی را بکُشد اما از شاه هاماوران (پدر سودابه)ترسید که به کین‌خواهی قیام خواهد کرد؛ پس به توصیه موبدان آتشی برپا کرد تا به این روش، گناهکار را از بی‌گناه جدا کند.

در تاریخ سیاوش شخصیتی است که اهل سازش است و یکسره از خشونت دوری می‌کند. با اینکه کاووس می‌داند که سودابه گناهکار است با این‌حال بر رأی موبدان و انتخاب خودِ سیاوش، گذشتن از آتش را برای راستی‌آزمایی می‌پذیرد. اما سودابه تن به آزمون نمی‌دهد و سر می‌پیچد.

روز بعد سیاوش با جامه سپید و کافور زده ،با اسب شبرنگ خویش که بهزاد نام داشت، وارد میدان شد و کاووس را آشفته یافت، سیاوش پس از دلداری دادن پدر، کفن‌پوش با اسب به میانه آتش زد و تندرست از آن‌سوی بیرون آمد. کاووس گفت : ای دلیر کسی چون تو که از مادری پاکدامن زاده شده است پادشاه جهان خواهد شد پس او را برگرفت و از کردار بد خویش پوزش خواست و سه روز به جشن و شادی پرداختند. بعد از آن چون بی‌گناهی سیاوش بر شاه مسلّم شد، کیکاووس خواست که سودابه را به قتل رساند اما سیاوش میانجیگری کرده مانع پدر و خواهان بخشش سودابه از سوی شاه شد و کی‌کاووس نیز سودابه را بخشید و از گناه او چشم پوشید.

بعد از مدتی سپاه توران به مرزهای ایران حمله کرد. سیاوش برای این‌که از گزند سودابه در امان باشد، اجازه می‌خواهد که به جنگ افراسیاب برود و پس از درخواست سیاوش برای سپه‌سالاری لشکر شاه، کاووس سریعاً پذیرفت و او را همراه دیگر بزرگان مانند رستم دستان راهی نبرد با افراسیاب نمود.کاووس تا جایی سیاوش را همراهی کرد و با ناراحتی و اشک و آه با او خداحافظی نمود . گویا دلشان گواهی می داد که دیگر دیداری نخواهند داشت . سیاوش و رستم از ایران به زابلستان نزد زال رفتند و یکماه آنجا به شادی سپری کردند و بعد راه افتادند و از زابل و کابل و هند هم سپاهی با آنها همراه شدند سیاوش به‌همراه رستم در جنگ پیروزی‌های بزرگی به دست آورد و بلخ را نیز گرفت و برای گرفتن سُغد (تمدنی باستانی)و ادامه جنگ با افراسیاب به سفر رهسپار شد. اما افراسیاب بخاطر خواب بدی که دیده بود از جنگ با سیاوش انصراف داده و گرسیوز(فرمانده سپاه توران و برادر کوچک‌ افراسیاب) را به‌جای خود به جنگ می‌فرستد تا با سیاوش از در آشتی درآید و برای آشتی، صد گروگان نیز به وی بدهد.

سیاوش پیشنهادهای صلحی که از سوی سپاه افراسیاب داده شده را به رستم می‌سپارد تا نزد کاووس رفته و از وی تعیین تکلیف کند. اما رستم از تصمیم‌های کاووس خشمگین شده و به‌ قهر به زابلستان برمی‌گردد و کاووس نیز بجای رستم، طوس را به سوی سیاوش می‌فرستد.

سیاوش در بازگشت پاسخ، بسیار سرخورده می‌شود زیرا در می‌یابد که باید گروگان‌ها کشته شوند و جنگ ادامه یابد. پس گروگان‌ها را به افراسیاب پس می‌دهد و خود نیز از سپاه جدا می‌شود و به سرزمین های توران میرود. سیاوش در توران مورد استقبال و میهمان نوازی قرار گرفت و به پیشنهاد سران توران، دو بار ازدواج کرد. بار نخست با دختر "پیران ویسه"( از قهرمانان شاهنامه و پسر ویسه سپهسالار افراسیاب) بنام جریره ازدواج کرد و ثمره ازدواج سیاوش و جریره پسری به نام "فرود" است ،سپس به پیشنهاد پیران با یکی از دختران افراسیاب بنام فرنگیس پیوند زناشویی بست و پسری به نام "کیخسرو"حاصل این ازدواج شد. مدتی پس از ازدواج سیاوش با فرنگیس، افراسیاب حکومت بخشی از سرزمین توران تا ساحل دریای چین را به سیاوش می‌سپارد. سیاوش نیز در کنار دریا، شهری به نام گنگ دژ می‌سازد. اما ستاره‌شناسان، ساختن شهر را پدیده فرخنده‌ای نمی‌دانند و تقدیر شومی را برای سیاوش پیش‌بینی می‌کنند. آبادگری‌های سیاوش، حسادت نزدیکان افراسیاب ،به‌ویژه برادرش گرسیوز را برمی‌انگیزد. بگونه‌ای که گرسیوز در هرحالتی به بدگویی از سیاوش نزد افراسیاب می‌پردازد.

سیاوش کم‌کم در غربت، نگران آینده می‌شود و شبی خواب بدی می‌بیند و نتیجه می‌گیرد که مرگش نزدیک است. اصرار فرنگیس برای فرار را هم نمی‌پذیرد و به فرنگیس خبر می‌دهد که پسری به دنیا می‌آورد و بایسته‌است که نام وی را کیخسرو بگذارد و اوست که انتقام سیاوش را خواهد گرفت. سیاوش همه جواهرات و نشان‌های سلطنتی‌اش را نابود و همه اسب‌هایش بجز شبرنگ بهزاد را سر می‌برد. به شبرنگ بهزاد می‌گوید که ازین پس آزاد باش و به جز کیخسرو به کسی رام نباش.

روزی گرسیوز به سیاوش گرد رفته و در آنجا سیاوش را به کشتی دعوت می‌کند. اما سیاوش به او می‌گوید که نمی‌خواهد گرسیوز را در برابر سپاهیانش سرافکنده کند. پس به او پیشنهاد میدهد که دو تن از پهلوانان تورانی را انتخاب کند و گرسیوز نیز چنین می‌کند(یکی از انها گروی زره  پهلوانی تورانی و از خویشان افراسیاب بود) .سپس سیاوش هر دو را بر زمین می‌زند و آن‌ها را شکست می‌دهد و به نوعی باعث تحقیر شدن سپاهیان تورانی می‌گردد. همین مسئله کینه او را در دل گرسیوز می‌افکند. او در بازگشت به توران به افراسیاب می‌گوید که سیاوش در سیاوش گرد خودش را شاه خوانده و هدایایی از چین و روم در آنجا دیده می‌شود.

بدین گونه به صورت غیرمستقیم به افرسیاب می‌گوید که او قصد شوریدن علیه تاج و تخت را دارد. اما شاه توران حرف‌های او را ابتدا باور نمی‌کند و به همین دلیل به او می‌گوید که به آنجا برو و او را به شهر گنگ (پایتخت توران زمین) دعوت کن.

گرسیوز راهی سیاوش گرد می‌شود و پیش از رسیدن، پیکی به کاخ سیاوش می‌فرستد و به وی می‌گوید که بهتر است استقبالی از او (گرسیوز) صورت نگیرد و سیاوش نیز چنین می‌کند. زمانی که گرسیوز به کاخ می‌رسد، به او می‌گوید افراسیاب از دست تو عصبانی است و می‌خواهد که همین حالا به شهر گنگ بروی، اما تو به آنجا نرو و بهانه ای بیاور زیرا در صورتی که راهی آنجا شوی، مرگت حتمی است. سیاوش نیز نامه ای می‌نویسند و آن را مهر کرده و به گرسیوز می‌دهد.

زمانی که گرسیوز به بارگاه افراسیاب می‌رسد، به او می‌گوید سیاوش هیچ استقبالی از من به عمل نیاورد، این نامه را داد و خود نیز از سفر به پایتخت سر باز زد. افراسیاب نامه را باز می‌کند و خلاصه نامه این چنین است که به دلیل مریضی فرنگیس و اداره امور سیاوش گرد، سیاوش نمی‌تواند خودش را به شهر گنگ برساند. با این حیله شاه از سخنان‌های گرسیوز اطمینان پیدا کرد.

سپس دستور می‌دهد تا سپاه شاهی را آماده کنند و به سمت سیاوش گرد حرکت میکند. زمانی که به آنجا می‌رسند، گرسیوز به صورت پنهانی نامه ای برای سیاوش می‌نویسد و می‌گوید که جانت را بردار و فرار کن که شاه بسیار از دست تو عصبانی است. اما سیاوش که می‌پندارد که با فرار کردن گناهکار بودن خودش را ثابت کرده، به همراه سیصد تن از سربازان ایرانی به استقبال افراسیاب می‌رود و در برابر او از اسب پیاده می‌شود و خود را تسلیم می‌کند اما فایده ای ندارد. شاه دستور می‌دهد تمام سیصد همراهش را بکشند و خودش را نیز سر ببرند و فرنگیس را نیز آنقدر بزنند تا بچه اش کشته شود و سیاوش گرد را نیز به آتش بکشانند.

در نهایت گرسیوز و گروی زره سیاوش را به زیر درختی در نزدیکی دیوارهای سیاوش گرد می‌برند و گروی زره سر از تنش جدا می‌کند.

وقتی خبر کشته شدن سیاوش به ایران رسید، شاه و مردم کشور سراسر در غم و ماتم فرورفت. کاووس با بزرگان ایران‌زمین، به سوگ سیاوش نشست. این خبر وقتی به رستم رسید، جز سوگ و خشم چیزی نداشت که بازگوید. پس به آمل می‌آید و سودابه را به کیفر هوس‌های ناپاکش (که دلیلی بر کوچ و مرگ سیاوش بود) می‌کُشد. ایرانیان آماده کارزار می‌شوند پس از آن نبرد و ستیزها درگرفته و سرانجام، کیخسرو به انتقام خون پدر، افراسیاب را می‌کشد.

­­­­­­­­­­­­­­­­­­فرزند جریره (فرود) دور از پدر به دنیا می آید خبرش را به سیاوش می دهند و اثر دستش را در زعفران به او نشان می دهند، درگذر داستان سیاوش خبری از فرود نیست او پیش از کیخسرو که از فرنگیس است به دنیا می آید اما سیاوش هر دو فرزندش را ندیده از جهان می رود فقط نکته ای که قابل توجه است اینکه سیاوس پیش از مرگ  که وصیت می کند سخنی از جریره  و فرود  بر زبان  نمی آورد و حتی هنگام وداع با اسبش (شبرنگ بهزاد) از او می خواهد که بعد از او فقط به کیخسرو سواری دهد! فرود همراه مادرش به قلعه ای در مرز ایران و توران پناه برده و به آرامی زندگی می گذرانند. او دارای جثه ای بزرگ بود و مرد جنگ و بسیار شبیه سیاوش، و جریره این زن غم دیده و فداکارهر روز در حسرت مرگ همسر وانتقام خون او می سوزد تا اینکه ، زمان سپری گشته و کیخسرو که به سن و سال جوانی رسیده و به جانشینی کاووس درآمده سپاهی را آماده ساخته تا به کین خواهی پدرش به توران رهسپار شوند اما به سپهسالار یعنی (توس) گوشزد می کند که مزاحمتـی برای فرود که در آن قصر در کلات بر سر راه شماست ایجاد نکنید اما توس که دراندیشه ای دیگر است عنان پیچیده و به سوی کلات حرکت می کند. فرود که آن سپاه را از دور می بیند ابتدا شک و تردیدی در دلش می افتد به سراغ مــادرش می رود و جریره که همراه فرزند به نظاره سپاه  می رود  گمان  می کند که ایرانیان به فرمان کیخسرو سپاهی آراسته اند تا از فرود دعوت کنند همراه آنان به کین خواهی پدربه سوی توران لشکرکشی کنند. اما حقیقت ماجرا چنین نبود فرود که از قصر خارج شده به سرکوهی به نظاره و انتظار ایستاده،  توسط بهرام شناسایی شده و به توس گفته می شود که این فرود فرزند سیاوش است. بهرام سفارش کیخسرو و عدم لطمه زدن به فرود را به توس گوشزد می کند اما این کار شعله ی خشم توس را  برانگیخته  کرده و به  دامادش ریونیز   فرمان می دهد که سرفرود را بریده و به نزدش بیاورند. ابتدا ریونیز و سپس پسرش  زرسپ به سوی فرود رهسپارمی شوند تا فرمان توس را به انجام برسانند اما هردو به تیر فرود از پای درمی آیند واین امرسبب خشم بیشتر توس می گردد. توس خود به میدان رفت و فرود را از اسب پایین کشید و از پای درآورد .این امرموجب خشم کیخسرو وحبس طوس گردید. غم انگیزترین لحظه بازگشتن فرود درحال جان دادن و اسبش به کلات  است و آن صحنه ی درد ناکی که جریره غم دیده از مرگ همسراکنون فرزندش را نیزقربانی می بیند و یکباره به خواسته فرود درلحظات آخر عمل کرده و اسبان را یکی یکی از پای درآورده و آتش در کاخ می اندازد و خود نیز درکنار فرزند جان را فدا می کند.