مقدمه ظهور پست مدرنيسم

علم و تفکر

مقدمه ظهور پست مدرنيسم

مقدمه ظهور پست مدرنيسم

در پايان دهه 1960 م پست مدرنيسم به عنوان جنبش هنري – فرهنگي نيمه دوم قرن بيستم جاي خود را باز كرده بود.(1) بلحاظ تاريخي، واكنش پست مدرن در برابر مدرنيسم، از ابتدا در معماري ظاهر شد، نه در ادبيات فلسفه و… مدرنيسم، يعني تجدد، تجدد به معناي سپري شدن دوران سنت و به سر آمدن عمر سنت و اعتقاد به عدم بازگشت به گذشته، و پست مدرن يا فرامدرنيسم يعني ماوراي تجدد.

     با چند سؤال اساسي به فرهنگ مدرن(2)، مدرنيسم زير سؤال رفت:

1-    سوژه (زبان – دانش – تاريخ) در فرهنگ مدرن اقتداري دارد؟

     2- نسبت ميان دانش با قدرت كدام است و نسبت اين دو با هم با ذهنيت اعاني در فرهنگ مدرن چيست؟

     3- آيا سوژه هاي تاريخ و دانش، هيچگونه زور و قدرتي بر ساختارهايي دارند كه خود در آنها جاي گرفته اند؟

     4- آيا اقتدارآنها به گونه اي كامل تحت الشعاع آن ساختارها قرار نمي گيرند؟

     با زير سؤال رفتن مدرنيسم، مرحله پست مدرن آغاز مي شود. با اندكي دقت به نكته جالب توجه و قابل تأملي برمي خوريم و آن اينكه، بناي مدرنيسم، نپرداختن مدرنيسم به اصل انسانيت است كه بدينوسيله به صورت جدي زير سؤال مي رود.

     آنجائيكه حضرت امام خميني (ره) در پيامي به آخرين صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير شوروي آقاي گورباچف به انتهاي خط رسيدن كمونيسم و كاپيتاليسم كه هر دو زائيده مدرنيسم هستند را پيش بيني نموده و متذكر مي شوند. ناظر به پايان عمر مدرنيسم است كه در عالم واقع تحقيق يافته است. در آن نامه مي فرمايند:(3)

     «بايد به حقيقت روي آورد، مشكل اصلي كشور شما مسئله مالكيت و اقتصاد و آزادي نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست، همان مشكلي كه غرب را هم به ابتذال و به  بن بست كشيده و يا خواهد كشيد، مشكل اصلي شما مبارزه طولاني و بيهوده با خدا و مبداء هستي و آفرينش است … اين از بديهيات است كه ماده و جسم هر چه باشد از خود بي خبر است. يك مجسمه سنگي يا مجسمه مادي انسان، هر طرف آن از طرف ديگرش محجوب است، در صورتي كه به عيان مي بينيم كه انسان و حيوان از همه اطراف خود آگاه است، مي داند كجاست، در محيطش چه مي گذرد، در جهان چه غوغايي است. پس در انسان و حيوان چيز ديگري است كه فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمي ميرد و باقي است. انسان در فطرت خود هر كمالي را بطور مطلق مي خواهد و شما خوب مي دانيد كه انسان مي خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتي كه ناقص است، دل نبسته است. اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگري هم هست، فطرتا مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگري هم هست، فطرتا مايل است آن علوم را بياموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمي دل به آن بندد، آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم گرچه خود ندانيم. انسان مي خواهد به «حق مطلق» برسد تا فاني در خدا شود. اصولا اشتياق به زندگي ابدي در نهاد هر انساني نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است.

     اگر جنابعالي ميل داشته باشيد در اين زمينه ها تحقيق كنيد، مي توانيد دستور دهيد كه صاحبان اين گونه علوم علاوه بر كتب فلاسفه غرب، در اين زمينه به نوشته هاي فارابي و بوعلي سينا (رحمه الله عليهما) در حكمت مشاء مراجعه كنند تا روشن شود كه: قانون عليت و معلوليت كه هرگونه شناختي بر آن استوار است، معقول است نه محسوس، و ادراك معاني كلي و نيز قوانين كلي كه هرگونه استدلال بر آن تكيه دارد، معقول است نه محسوس. و نيز به كتابهاي سهروردي (رحمه الله عليه) در حكمت اشراق مراجعه نموده و براي جنابعالي كه جسم و هر موجود مادي ديگر به نور صرف كه منزه از حس مي باشد، نيازمند است و ادراك شهودي ذات انسان از حقيقت خويش، مبرا از پديده حسي است. و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حكمت متعاليه صدرالمتالهين (رضوان الله تعالي عليه و حشره الله مع النبيين و الصالحين) مراجعه نمايند تا معلوم گردد كه حقيقت علم همانا وجودي است مجرد از ماده و هرگونه انديشه از ماده منزمي است و به احكام ماده محكوم نخواهد شد.»

     در حاليكه سالهاست طبل پاياني عمر مدرنيسم و دوران مدرنيته در غرب (خاستگاه مدرنيسم) نواخته شده است و انديشمندان غربي به اين مسئله اذعان و اعتراف دارند، با كمال حيرت مي بينيم هنوز در جهان سوم كساني هستند كه سوداي رسيدن به مدرنيسم و يا ماندگاري دوران مدرنيته را دارند. واقعيت اين است كه شكست و به انتها رسيدن مدرنيسم در جهان سوم، در پناه پيشروي تكنيك و تكنولوژي خود را پنهان كرده است.

     امروزه تكنيك (محصول غرب در حال پيشرفت است و همين پيشرفت تكنيك باعث به اشتباه افتادن بسياري از جهان سومي ها شده است. بايد بين تكنيك و تفكر فرق قائل شد. امروزه اگر چه تكنيك در حال پيشرفت است، ولي شالوده تفكر اومانيستي و ليبراليستي غرب كه نتيجه مدرنيسم است كاملا متزلزل شده، و پر واضح است كه شاخصه و وجه امتياز مدرنيسم، تفكر بود كه شالوده آن ايستا شده است.

     اينكه حضرت امام خميني (ره) در پيام تاريخيشان به گورباچف، و مقام معظم رهبري حضرت آيت اله العظمي خامنه اي (مد ظله) در فرمايشاتشان، مرگ كمونيسم و كاپيتاليسم را اعلام         مي فرمايند نظر به تفكر و شالوده مدرنيسم است. وگرنه تكنيك، نوسازي و مدرنيزاسيون به راه خود ادامه مي دهد.

     «دريدا» دوره پست مدرن را با مفهوم شالوده شكن، تفسير مي نمايد:(4) و يكي ديگر از تئوريسينهاي پست مدرن بنام حبيب حسن مصري الاصل، در درك مفهوم شالوده شكني دريدا،  مي نويسد كه اصول و اساس پست مدرنيسم بر نفي و نساختن استوار است. مثل: دگرايجادي، ساخت شكني يا دگرسازي، نفي يگانگي، نفي استمرار، مركززدائي، جابجائي، تفاوت، جدايي، اسرارزدائي، نفي تركيب، نفي تعريف، ناپديدي، نفي كليت،.مشروعيت زدائي و غيره …

     پسامدرنيست ها اساس موجوديت نظري خود را به نفي شالوده راسيوناليسم علمي (ويژگي عصر مدرنيسم) نهاده اند. بنابراين پسامدرنيسم صرفا ماوراي مدرنيسم نيست، بلكه قطع رابطه با آن است و با پسامدرانيزاسيون يعني ادامه جهان صنعتي و استعماري بعنوان تكامل مدرنيزاسيون متفاوت است.(5)

 

تئوري پست مدرن:

     مدافعان تئوري پست مدرنيسم قائل به چندگانگي فرهنگي، ارزش نهادن به پلوراليسم گسترده، انتقال به قدرت سياسي به جاي تجمع در احزاب سياسي، پارلمان و تريديونيون متداول در فرهنگ غرب، نسبي گرائي و جايگزين كردن نشانه ها و ايماژهاي خود انگيخته حقيقت تجربي، و يكي كردن ظاهر و باطن اند. آنها منع بيان و رهايي تمايلات و احساسات انساني، سركوب حقوق سياسي او عوارض و مصائب اجتماعي را ناشي از تداوم يكه تازي و تمركزگرائي قدرت مي دانند. و بر اين باورند كه اين خود ناشي از تداوم راسيوناليسم علمي و اصرار در همراهي و يگانگي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و قومي با مستمسك پيشرفت است.(6)

     نقطه اشتراك تئوريهاي پسامدرنيسم عبارتند از:

     1- نقد و نفي دوران مدرنيسم و وعده هاي عصر روشنگري.

     2- بررسي رابطه تئوري، معرفت و قدرت

     آنها در كم و كيف و چگونگي اين نفي و نقد نيز متفاوتند. به همين دليل آنها را به دو گروه تقسيم مي كنند:

     1- گروه پسامدرنيست

     2- راديكال مدرنيست

     در حاليكه پسامدرنيست ها به نفي كامل مدرنيسم برخاسته اند. راديكال مدرنيست ها معتقد به انتقال از نهادهاي دوران مدرنيسم به ويژگيهاي دوره كنوني اند و تلاش دارند كه پسامدرنيسم را به صورت رهيافتي علمي، نه صرفا تقابلي ذهني، درآورند.(7)

     پاسخ پست مدرنيسم به شورش مدرنيسم در برابرگذشته اين است كه ما نمي توانيم گذشته را نابود كنيم چون از نابودي چيزي جز سكوت برنمي خيزد. ما بايد گذشته را به جا بياوريم و ميراثهاي آن را بكار ببريم. منتها نه با شيفتگي و ساده دلي رمانتيسم، بلكه با رندي و شوخ طبعي پست مدرنيسم.(8)

 

هنر در پست مدرن

     «وان گوگ» به همكارش «وان راپاد» مي نويسد: «بسيار خوشحال مي شوم كه مردم به درستي نمي توانند در تابلوي من بعضي موضوعات را تشخيص دهند و بدين وسيله به آرزويم كه احساس حالت رويايي كه تابلو باشد، جامه عمل مي پوشانند.»

     اين مميزه نهايت در هنر پيشتاز پست مدرن به كمال مي رسد.

     هنر پست مدرن چونان نوعي رازورزي جديد خود را بر مقامات هنر رسمي تحميل و حاكم مي گرداند. سير و سلوك هنري پست مدرن به صورتي سري درمي آيد و به طريقتي عرفاني وارونه تبديل مي شود كه مزيتش در اين است كه هم لاهوتي مي نمايد و هم ناسوتي، هم با نظام ارزشي رسمي در تعارض است و هم با كليساهاي سنتي در ستيز. آنان اينگونه خود را به رخ اغيار، يعني توده هاي مردم مي كشند و در نظر آنان جلوه گري مي كنند.

     اكنون ديگر از نگاه مدرن و پست مدرن تنها نبوغ در ابداع اثر هنري كافي است و سعي شود اگر هنري اين است كه آثاري كه در نگاه اول نامفهوم و مبهم به نظر مي رسد غفلت نورزد. امروز وحشت آنها اين است كه نكند به اندازه كافي پيشرفته نباشند و به موقع جلوه نبوغ را در اثري كه نگاه اول نامفهوم است در نيابند. شايد هرگز در تاريخ، هنرمند، بيش از امروز، يقين نداشته است كه هرچه گستاخ تر، بت شكن تر، باطل نماتر، پوچ تر و درنيافتني تر باشد، بيشتر شناخته و ستوده و نازپرورده و عزيز و پرستيده خواهد بود.(9)

     به طور كلي، پست مدرنيته جرياني ترد و شكننده است. و همانطور كه تاريخ غرب در همين قرن نشان داده، ممكن است كاملا نابود شود و از ميان برود همانطور كه در اواسط قرن حاضر ديديم كه چطور دمكراسي ناگهان به فاشيسم كشيده شد. كه يكي از نمود عيني آن جنگ ناعادلانه و ظالمانه اي بود كه اخيرا در قلب اروپا (بوسني و هرزگوين) جريان داشت.(10)

 

     پي نوشتها:

     1) سهيل درودي – مجله دنياي سخن – شماره 64 – ص 22 – مقاله: پست مدرن در يك رمان.

     2) اريك بنز – كتاب: ميشل فوكو – ترجمه بابك احمدي.

     3) حضرت امام خميني (ره) – كتاب آواي وحي – نوشته آيت الله جوادي آملي – صص 12-10.

     4) كاظم علمداري – مجله آدينه – شماره 96  –ص 45 – به نقل از:

Best and kellner/ 1990, P.256.

     5) كاظم علمداري – مجله آدينه – شماره 95  –مقاله: جامعه شناسي پسامدرنيسم.

     6) همان – مجله آدينه – شماره 96  –ص 44.

     7) همان  –مجله آدينه – شماره 95 – ص 66.

     8) اومبر تواكو – مجله دنياي سخن – شماره 64- ص 20  –مقاله: پست مدرنيسم در يك رمان، ترجمه نجف دريابندري.

     9) دكتر محمد مددپور – مجله سوره  –سال 72  –شماره 9 و10- ص 20.

     10) دكتر احمد صدري - مجله كيان – شماره 15 – ص 4.