داستان ایوب پیامبر

علم و تفکر

داستان ایوب پیامبر

داستان ایوب پیامبر

ایوب که یکی از نوادگان اسحق بن ابراهیم بود توسط خداوند به پیامبری برگزیده شد و خداوند نعمات فراوانی به او عطا نمود. ایوب با وجود داشتن افتخار نبوت مردی زحمتکش و تلاشگر بود که ضمن انجام رسالتش از کار و کوشش در مزارع و دامپروری غفلت نمی ورزید و علاوه بر همه این ها به بینوایان و محتاجان کمک بسیار می کرد. هر جا یتیمی سراغ داشت به نوازش آنها همت می گمارد. مدام بر سر سفره اش از نیازمندان پذیرایی میکرد.

نزدیکان و اقوام خود را مورد تفقد و مرحمت قرار می داد. وی به شکرانه نعمات فراوان که خداوند به وی مرحمت داشته بود، مدام به عبادت می پرداخت و شکر نعمت های حاصله را به جا می آورد، و خلاصه هر کاری را با رضای خداوند بجای می آورد.

به همین جهت روز به روز بر اموال و جاه و جلال او افزوده می شد.

شکوه و عظمت  ایوب موجب حسادت بد اندیشان قرار گرفت و نیکی ها ایوب و  سفره های گسترده او برای گرسنگان و محتاجان برکینه و بغض آنها افزود.

خلاصه اعمال ایوب سد بزرگی در راه شیطان بود.

در آن زمان که هنوز محدوده فعالیت شیطان منحصر به زمین نبود و شیطان  از صعود به آسمانها منع نشده بود، بخوبی می دید فرشتگان آسمان چگونه از ایمان و تقوای ایوب با نیکی یاد می کنند و او را ستایش می نمایند.

این موضوع سخت برشیطان رجیم گران آمد و لذا اینکه اعمال نیک و خلوص نیت و پاکدامنی ایوب سدی در برابر اعمال شیطانی او ایجاد نموده بود، روزی در پیشگاه خداوند عرض کرد که تمام شکر گذاریها و نیکی های او به خاطر ثروت فراوانی است که شما به او عطا نموده اید و اگر ثروتش را از او باز ستانید، خواهید دید چگونه سرکشی خواهد نمود.

اما خداوند متعال برای اینکه به شیطان ثابت شود که راجع به ایوب درست فکر نمی کند نخست فرزندانش را یکی پس از دیگری از وی گرفت و سپس گوسفندان و مزارع و سایر اموالش را یکی پس از دیگری دچار نابودی ساخت.

لکن هر بار که خبر از میان رفتن یکی از فرزندانش را به وی می دادند، به درگاه خداوند شکر می گفت و اظهار می داشت خداوندا تعلق به خودت داشت، تو خود او را به من دادی و سپس بازگرفتی هر چه رضای تو در آن است همان بهترین اعمال می باشد.

خداوندا روزی که من از مادر متولد شدم تنها تن برهنه ای داشتم، آنچه را که اکنون دارم از تو دارم و تمامش به خودت تعلق دارد و اکنون نیز مطیع تو هستم.

کار ایوب به جایی رسید که جز همسرش چیزی برای او باقی نماند. اکنون نه مالی داشت نه فرزندی، نه مزرعه ای و نه گوسفندی، خود و همسرش آن هم در منتهای فقر و تنگدستی روزگار سپری می کردند.

و همچنان شکر گذاری و عبادت ایوب به درگاه پروردگار روز به روز بیشتر و بیشتر می شد بطوریکه شیطان از این کردار و اعمال ایوب دچار خشمی شدید شد و به پروردگار عرض کرد: شکر گذاری ایوب ناشی از سلامت جسم و روح اوست اگر اینها نیز از بین برود مطمئنا او طغیان خواهد کرد.

این بار جسم و روح ایوب مورد آزمایش قرار گرفت و دچار بیماری شد تا جائیکه تعفن سراسر جسم و جانش را فرا گرفت و عفونت بدنش موجب رشد و نمو کرم شد امّا صبر ایوب پایانی نداشت تا جایی که ضمن شکرگذاری بدرگاه خداوند کرمهای بدنش را که بر زمین می افتادند دوباره بر روی زخمها می گذاشت و به آنها می گفت بخورید این جسم مرا چرا که شما هم دارای روزی هستید و روزی شما جسم من است.

از شدت عفونت کسی را یارای نزدیک شدن به او نبود جز همسر مهربانش که نان آور خانه بود و جز مواقعی که برای کار کردن به خانه های مردم می رفت نزد او بود و از او پذیرایی می نمود. و با تمام این مصائب ایوب لحظه ای از یاد خدا غافل نبود و هیچگاه سر از سجده بر نمی گرفت و همچنان به پرستش خدای یگانه و شکر نعماتش مشغول بود.

شیطان که به کلی درمانده شده بود، شاگردان خویش را جمع کرد و به آنها گفت من در مقابل ایوب به کلی خود را عاجز می بینم. آنچه تا کنون برایش مشکل بوجود آورده ام ایوب با پایداری در مقابل آن و پرستش خداوند آن مشکلات را حل نموده است و دمی از ستایش پروردگار باز نایستاده است.

اکنون من احساس درماندگی می کنم و امیدوارم که شما چاره ای بیندیشید تا به وسیله آن ایوب را منحرف سازیم. شاگردان شیطان به او گفتند:

آدم را چگونه فریب دادی؟ اکنون نیز از همان شیوه استفاده کن.

شیطان اظهار داشت آن را به وسیله همسرش به انحراف کشاندم. اکنون نیز بهترین راه چاره من است. شیطان به سراغ زن ایوب رفت و به او گفت: شوهرت تمام ثروت و مکنتش را از دست داد کنون نیز پیر و بیمار شده و گمان نمی رود که از این بیماری جان سالم بدر ببرد. اگر می خواهی همه این مصیبت ها از شما دور شوند من به شما گوسفندی می دهم تا او را ذبح نمائید، تنها شرطش این است که نام خدا را نبرید تا همۀ بدیها از شما دفع گردد.

زن ایوب که رحمه نام داشت سخنان شیطان راکه به صورت مرد جا افتاده ای برای او ظاهر شده بود پذیرفت، چرا که از آن همه مصیبت خسته شده بود، رحمه به نزد ایوب رفت و گفت: خدای تو تمام مال و ثروت و فرزندان ما را گرفت و سلامتی تو را به بیماری مبدل ساخت ولی تو باز هم شکر او را بجای آوردی. اینک من از تو می خواهم که این گوسفند را بدون ذکر نام خدا ذبح نمائی تا شاید مشکلات ما به پایان رسد.

ایوب خشمگین شد وگفت:

آیا تو دشمن خدا را ملاقات کردی؟ وای بر تو که خدای مهربان و رحیم را رها کردی، و به من پیشنهاد کردی که گوسفندی را برای شیطان ذبح کن.

ای زن، به من بگو ببینم که یاد داری ما چند سال از نعمات خداوند بهره مند بودیم؟

رحمه گفت: قریب به هشتاد سال.

ایوب پرسید: چند سال است که گرفتار فقر و بیماری شده ای؟

زن ایوب پاسخ داد: هفت سال.

ایوب به او گفت: آیا تو صبر نکردی تا برابر سالهای بهره مند بودن از نعمتهای خدا در این وضعیت بسر بری تا تعادل بین آسایش و گرفتاری برقرار گردد. به خدا سوگند اگر خداوند مرا شفا دهد برای همین گناهی که مرتکب شدی تو را صد تازیانه خواهم زد. از نزد من برو و دیگر باز نگرد. چرا که نان و آبی که تو برای من فراهم می کنی حرام است، من دیگر از آن استفاده نمی کنم.

زن ایوب دل شکسته و نادم از اینکه تحت تأثیر شیطان واقع شده از نزد ایوب رفت. با رفتن رحمه ایوب تنها شد و روی بر خدای یکتا نمود و گفت: پروردگارا تو ارحم الراحمین هستی و اکنون بر من ترحم کن و مرا از این فلاکت نجات بخش. دعای ایوب مستجاب شد. و ندا رسید که ای ایوب با پاشنه پای خود بر زمین بکوب. ایوب پاشنه پای خود را بر زمین زد و بلافاصله چشمۀ آبی نمایان گردید و آبی زلال بر سطح زمین جاری شد. سپس ایوب به فرمان خداوند خود را در آن آب شستشو داد، همان دم تمام کسالتها و بیماریها از او دفع گردید و جوانی به او بازگشت و خداوند به پاس صبر و شکیبائی او تمام دارائی اش را به وی باز پس داد. زن ایوب بار دگر سوی او روان شد اما در آن محل ایوب را نیافت، در حالی که از یافتن شوهرش ناامید شده بود، جوانی را دید که در مزرعه ای مشغول کار است، قصد بازگشت نمود. ناگهان مرد جوان فریاد زد و پرسید: ای زن در اینجا چه می خواهی؟ زن ایوب به او نزدیک شد و گفت: شوهرم را که پیر مردی بیمار و زمین گیر بود و در این نقطه رها ساخته ام ولی اکنون او را نمی یابم. نمیدانم که چه بر سرش آمده است؟ مرد از او پرسید؟ شوهرت چه گونه مردی بود؟

رحمه گفت:

در جوانی به شما شباهت داشت. ایوب اظهار داشت ای زن، این خود من هستم که بار دیگر رحمت الهی شامل حالم شد و همۀ آنچه را که خداوند بازپس گرفته بود به من بخشید. اما تو از من خواستی از شیطان پیروی کنم تا دچار نفرین ابدی گردم. اما من دست از پروردگارم بر نداشتم و اکنون نیز تمام اموال و فرزندانم را به من بازگردانده است اکنون اگر تو می خواهی به نزد من بازگردی می بایست بر طبق سوگندی که یاد کردم، صد تازیانه به تو جاری سازم. اما، در این هنگام از جانب خداوند به ایوب ندا رسید، ای ایوب برای اینکه به سوگندت عمل نمائی صد ترکه را در دست بگیر و با آن یک ضربه به همسرت فرودآور تا به سوگندت عمل کرده باشی. زیرا نیک میدانی که تنها کسی که تو را در سالهای فقر و بیماری یاری نمود، همین همسرت بود. اکنون سزاوار است که او نیز در سالهای آسایش با تو شریک باشد.

به این ترتیب صبر ایوب شیطان را با شکست مواجه ساخت و مشمول رحمت بیکران الهی گردید. تا جایی که بیش از پیش به مال و ثروت و فرزندانش افزوده شد و از آن پس صبر ایوب ورد زبانها گردید.