بعثت رسول خدا ( ص)

علم و تفکر

بعثت رسول خدا ( ص)

بعثت رسول خدا ( ص)

 

چگونگی نزول وحی

حضرت رسول اکرم از حدود سال چهلم از سنین خود گوشه نشینی اختیار نمود و غالبا به کوه کوچکی به نام غار حرا به عبادت می رفت. و چند سالی بر این شیوه عمل کرد تا اینکه در بیست و هفتم ماه رجب، در40 سالگی به پیامبری و رسالت مبعوث شد. و نخستین کلامی که بر او نازل شد آیات 1 و 2 سوره علق بود. این آیات را جبرئیل بر رسول خدا خوانده است و از اول به « قرائت» و به تعلم دعوت شده است.

رسول خدا از غار بیرون آمد، وقتی از لای تخته سنگ ها گذشت و به قله کوه رسید صدایی از آسمان شنید که خطاب به وی گفت:« یا محمد انت رسول الله و انا جبرائیل» آن حضرت سر به آسمان برداشت و جبرائیل را به صورت مردی که دو گام خود را در افق آسمان نهاده بود، بدید. پیوسته او را نگریست و محسور او گردید تا اینکه ناپدید شد . رسول خدا به خانه خود بازگشت و با مهربانی نزد خدیجه نشست و آنچه را که دیده بود برای وی گفت و خدیجه نیز او را مژده داد که پیامبر خداست.

نخستین نمازی که براو واجب گشت، نماز ظهر بود، جبرئیل فرود آمد و وضو گرفتن را به او نشان داد سپس نماز خواند تا به او نشان دهد که چگونه نماز بخواند، سپس رسول خدا نماز خواند. به روایت بعضی نخستین نمازی که رسول خدا خواند نماز ظهر و در روز جمعه بوده . سپس رسول خدا خدیجه را خبر داد، پس وضو گرفت و نماز خواند، سپس علی (ع) نیز همان کار را انجام داد.

نخستین ایمان آورندگان

با نزول آیاتی از سوره مدّثر رسول خدا مامور تبلیغ و اعلام رسالت خود گردید و این رسالت را از خانه خود آغاز کرد و به دعوت وی همسرش خدیجه نخستین فردی بود که به او ایمان آورد و به همراهی خدیجه نیز دخترانش ایمان آوردند.

حضرت علی در آغاز نزول وحی و بعثت، یازده ساله بود و در خانه حضرت محمد (ص) زندگی می کرد. به این ترتیب علی (ع) چون که در خانه پیغمبر بزرگ شده بود طبیعی است که نخستین پیرو و مومن به اسلام او باشد. و سپس « زید بن حارثه» نخستین مردی بود که پس از علی (ع) اسلام آورد و نماز خواند.

دوران دعوت مخفی

دعوت در آغاز سرّی و محدود به اهل خانه بوده است. موضوع دعوت فقط اقرار به توحید و برائت از بت ها بوده و همچنین خواندن نماز که نخستین عمل بود، که فرض شد. به موجب روایات، رسول خدا از ابتدای نبوت خود تا سه سال به طور نهانی دعوت می کرده است.

انذار خویشاوندان

سه سال بعد از بعثت با نزول آیه 114 سوره شعرا دوره دعوت علنی فرا رسید. ولی در مرحله اول از اقوام نزدیک باید آغاز می کرد.البته این کار بسیار دشوار و مشکل بود، چون سران بنی عبدالمطلب به آسانی حاضر نمی شدند دست از بت پرستی برداشته و نبوت حضرت را بپذیرند. علی ( ع) می فرماید: رسول خدا مرا احضار کرد و دستور داد غذایی تهیه کنم و بنی عبدالمطلب را دعوت کنم . من نیز چنین کردم، ولی در مهمانی اول ابولهب پیامبر خدا را به ساحری نسبت داد و جمعیتی که چهل نفر بودند، متفرق شدند. بار دیگر نیز به دستور آنان را دعوت کردیم و بعد از صرف غذا آن حضرت به آنان گفت: من بهترین ارمغان و خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام. خداوند مرا دستور داده تا شما را به سوی او دعوت کنم. کدام یک از شما شریک و یار من در انجام این رسالت می شود تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد. همه آنان ساکت شدند ، اما من که از همه خردسال تر بودم، گفتم: من ای رسول خدا وزیر و مددکار تو می شوم. آن حضرت مرا گرفت و گفت: این برادر و وصی و خلیفه من در میان شماست، از او فرمان برید و به گفته وی گوش فرا دهید. حضار از جای خود برخاستند و از روی تمسخر می خندیدند و به ابوطالب گفتند: تو را دستور داد تا از پسرت بشنوی و او را اطاعت کنی . و این واقعه در تاریخ به نام یوم الدار یا یوم الانذار مشهور شده است.

دعوت عمومی

پس از ماجرای انذار خویشاوندان ( عشیره) مرحله دعوت علنی و عمومی با نزول آیه های 94 و 95 سوره حجر« با صدای بلند آنچه را ماموری به خلق برسان و از مشرکان روی برگردان و ما تو را از شر استهزا کنندگان محفوظ می داریم». پیامبر بر بالای کوه صفا رفت و فریاد کرد یا صباحاه و مردم مکه جمع شدند و پیامبر گفت: ای گروه قریش، هر گاه به شما گزارش دهم که پشت این کوه دشمنان شما کمین مرده اند و قصد جان شما را دارند، مرا تصدیق می کنید؟ گفتند: آری . ما هرگز از تو دروغی نشنیده ایم. رسول خدا گفت  من شما را از عذابی دردناک می ترسانم و من از دنیا و آخرت شما چیزی جز گفتن : لا اله الا الله نمی خواهم. ابولهب گفت: وای بر تو آیا ما را برای همین دعوت نمودی؟ جمعیت متفرق شدند و خداوند نیز برای از میان بردن غم و اندوه پیامبر سوره مسد را با فراز « تبّت یدا أبی لهب و تبّ» نازل فرمود. نوید و بشارت نابودی ابولهب موجب شادی و کوشش بیشتر رسول خدا در تبلیغ اسلام گردید.

آغاز مخالفت قریش

با زیاد شدن عده  مسلمانان ، مشرکان قریش دین اسلام را در منازعه جدی با عقاید خود یافتند وئ به شیوه های مختلف در صدد رویارویی با آن برآمدند. حضرت محمد بعد از بعثت، از آگاهی، از هدفمندی حیات، از برابری انسان ها در خلقت و پیشگاه الهی و یکسانی آن ها در پیشگاه حکومت، برابری سیاه و سفید، ارزش والای زنان ، عدل، آزادی و کرامت تهیدستان و ... در جامعه عربی سخن می گفت. مردم مکه و قریش نیز مخالفتی با تبلیغات پیامبر نمی کردند تا اینکه پیغمبر اکرم نام خدایان مشرکین و بتها را بمیان آورده و از آنان عیب جوئی کرد.این کار بر مردم مکه گران آمد و جز آنان که مسلمان شده بودند ما بقی مردم کمر مخالفت با او را بستند، ابوطالب عموی آن حضرت که چنان دید به دفاع از آن جناب قیام فرموده مانع از آزار مشرکان شد رسول خدا نیز هم چنان به دنبال مأموریت خطیری که داشت رفته و علنا مردم را به پرستش خدای یگانه دعوت می نمود و بر بت های سنگ و چوبی و خدایان دروغی آنها عیب جوئی می کرد.

سران قریش که دیدند او هم چنان به کار خود مشغول است، و عمویش ابوطالب نیز از مرام وتبلیغات او دفاع می کند و مانع از آن است که کسی صدمه به او بزند چند تن را برای اتمام حجت به نزد ابوطالب فرستاد . آنان از ابوطالب خواستند به هر نحوی که می تواند از تبلیغات او جلوگیری کند. رسول خدا صلی الله علیه و آله همچنان به کار تبلیغ دین اشتغال داشت و مردم را به خدای یگانه دعوت می نمود تا اینکه رفته رفته کار مخالفت قریش با آن حضرت بالا گرفت و نزاع و جدال میان طرفداران آن جناب با مخالفین او شروع شد، و قریش نیز مردم را بر علیه آن حضرت تحریک می کردند.

سران قریش برای بار دوم به نزد ابوطالب رفتند و به او گفتند: ای ابوطالب تو در میان ما مردی بزرگوار و شریف هستی و ما یک بار به نزد تو آمدیم و از تو خواستیم جلوی برادرزاده ات را بگیری ولی تو به سخن ما ترتیب اثری ندادی و به خدا سوگند طاقت ما تمام شده و بیش از این نمی توانیم نسبت به پدران خود دشنام شنیده وبه بزرگان ما بد بگویند و بر خدایان ما عیب گیرند. اینک یا خود جلوی او را بگیر یا ما با تو کارزار می کنیم تا یکی از دو طرف از پای درآید. و امثال این سخنان را گفتند و از نزدش بیرون رفتند، این جریان بر ابوطالب سخت و مشکل بود و از آن سو نمی دانست رسول خدا صلی الله علیه و آله را نیز بدانان تسلیم کند و یا دست از یاریش بکشد.

از این رو آن حضرت را فراخواند و چون پیش او بیامد به ایشان گفت: ای فرزند برادر، این قریشند که به نزد من آمده و چنین و چنان گویند، اکنون بر جان خود و جان من نگران باش و کاری که از من ساخته نیست و طاقت آن را ندارم بر من تحمیل مکن. رسول خدا صلی الله علیه وآله گمان کرد که عمویش می خواهد او را واگذارد و دست از یاری او بردارد و از این رو فرمود:« به خدا اگر خورشید را در دست راست من بگذارند و ماه را در دست چپ من قرار دهند من دست از این کار نخواهم کشید تا اینکه در این راه هلاک گردم یا اینکه خداوند مرا نصرت داده و بر آنان غالب آیم، سپس اشک در چشمان آن حضرت حلقه زد و گریست و از جا برخواسته به طرف در رفت ابوطالب او را صدا زد گفت: فرزند برادر باز گرد، چون حضرت بازگشت ابوطالب گفت: برو و هر چه خواهی بگو که به خدا هرگز دست از یاری تو برنخواهم داشت ...

با خنثی شدن مبارزات قریش با پیامبر و بی اثر شدن تطمیع و وعده به مقام و ثروت، توهین و طعن و دشنام و تهمت سحر و ساحری و دیوانگی به رسول خدا ، آزار و اذیت و شکنجه های خود را بیشتر برای بازداشتن یاران پیامبر در نظر می گرفتند. از جمله عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه را روی ریگ های داغ می آوردند و با انواع شکنجه ها عذاب می دادند تا دست از اسلام بردارند. همچنین افرادی چون بلال بن رباح که غلامی سیاه پوست و حبشی بود و همسرش حمامه را در گرمای شدید روی سنگها می خواباندند روی سینه آن ها سنگ داغ می گذاشتند ولی آنان همچنان احد، احد می گفتند و مقاومت می کردند.

به نظر می رسد مردم قریش بدگویی آن حضرت را از خدایان خود و از پدران خود را بهانه قرار داده بودند و علت اصلی مخالفت بایستی غیر از احساسات دینی ، امر دیگری هم باشد. ظاهرا یکی از علل اصلی مخالفت قریش، بیم و ترس ایشان از موقعیت تجاری بود که در مکه پیدا کرده بودند.