جنگ جمل ( پیمان شکنان: ناکثین)

علم و تفکر

جنگ جمل ( پیمان شکنان: ناکثین)

 

جنگ جمل ( پیمان شکنان: ناکثین)

بعد از آنکه طلحه و زبیر با حالتی اعتراضی مدینه را به قصد مکه ترک کردند در این شهر با عایشه همسر رسول خدا دیدار داشته و به او گفتند که علی (ع) جانشین عثمان شده در حالی که او لایق خلافت نیست و او بود که خلیفه سوم را کشت. عایشه که از حضرت علی دل خوشی نداشت بنای مخالفت با حضرت را آغاز کرد. اگر عایشه طبق دستور خداوند در آیه 33 سوره احزاب در خانه می ماند و در کار حکومت دخالت نمی کرد طلحه و زبیر نیز نمی توانستند نیروئی فراهم کنند و با حضرت علی (ع) در افتند و نخستین مسلمان کشی را پس از رحلت رسول خدا در حوزه اسلامی پدید آوردند.

طلحه و زبیر گر چه برای احراز خلافت جاه طلب بودند ولی هیچ یک از آنان دارای حمایت زیادی از جانب توده ها نبودند. آنان جز با حمایت عایشه که اکنون موضع خود را از عیب جویی افراطی نسبت به عثمان به خونخواهی از او تغییر داده بود، هرگز نمی توانستند کوشش های خود را به ثمر برسانند. آنان با همراهی و تدارک مالی آل امیّه با نهصد نفر از مردم حجاز به سوی بصره حرکت کردند. کاروان ناکثین با رهبری طلحه و زبیر و عایشه که سوار بر شتر بود، هنگامی که به بصره رسیدند سه هزار نفر بودند، عثمان بن حنیف انصاری والی حضرت علی (ع) از ورود آنان به بصره جلوگیری کرد و با آنان پیمانی بست که تا رسیدن علی (ع) هر دو گروه در امان باشند و دست به کاری نزنند، ولی عهد شکنان بار دیگر پیمان خود را شکستند و به دارالاماره حمله و خزانه را غارت کرده و موهای صورت و سر عثمان بن حنیف را کندند و او را زندانی کردند. با سقوط شهر بصره به دست عهد شکنان حکیم بن جبله عبدی، از شیعیان و بزرگان بصره به همراه هفتصد نفر از قبیله عبدالقیس قیام کرد، ولی با کشته شدن وی و سه برادر و هفتاد نفر از قومش این قیام نیز سرکوب شد.

حضرت علی (ع) از ابتدا از شورش عایشه در مکه با خبر شده بود و به احتمال قریب به یقین تحولات را به دقت زیر نظر داشت. در این هنگام حضرت طرفداران خود را در مدینه فراخواند تا سلاح برگیرند. بنابراین علی (ع) در اواخر سال سی و شش به همراهی چهار صد نفر از مهاجران و انصار و صحابه بدری برای تعقیب عهد شکنان از مدینه خارج شد. علی (ع) زمانی که به محل زاویه بصره رسید، نامه هایی جداگانه به طلحه و زبیر و عایشه نوشت و از آنان خواست تا دست از مخالفت بردارند. تلاش های حضرت برای جلوگیری از جنگ و خونریزی سودی نداشت و مردم شهر دو گروه شدند و دو لشکر در نیمه های ماه جمادی الاخر در روز پنج شنبه سال 36 در برابر یکدیگر صف آرایی کردند. آنگاه حضرت قرآنی را به جوانی از اهل کوفه داد که بر پیمان شکنان اتمام حجت کند ولی یکی از خادمان عایشه دست آن جوان را قطع کرد، او قرآن را به دندان گرفت تا اینکه او را به شهادت رسانیدند. علی (ع) خود را نزدیک صف های مردم بصره رساند و به زبیر پیام داد نزدیک آید تا با او گفتگو کند. زبیر آمد و میان دو صف چندان به علی (ع) نزدیک شد که گردن اسب های آن دو کنار یک دیگر قرار گرفت، علی (ع) به او گفت ای ابا عبدالله تو را به خدا سوگند می دهم آیا به خاطر داری که روزی دست من در دست تو بود و به حضور پیامبر (ص) رسیدیم و آن حضرت به تو فرمود آیا علی را دوست داری؟ و تو گفتی آری و آن حضرت فرمود ولی تو با او جنگ و نسبت به او ستم خواهی کرد. زبیر گفت آری به یاد دارم. آن گاه علی (ع) نزد لشکر خود برگشت و به ایشان فرمود بر آنان حمله کنید که حجت بر ایشان تمام کردیم و دو لشکر با نیزه و شمشیر به یکدیگر حمله بردند، در این هنگام زبیر به پسر خود عبدالله که پرچم بزرگ را در دست داشت نزدیک شد و به او گفت پسر جان من بر می گردم و می روم، عبدالله پرسید برای چه؟ گفت مرا در این کار بصیرتی نیست و علی هم موضوعی را به یاد من آورد که آن را فراموش کرده بودم، تو هم ای پسر همراه من بازگرد. عبدالله گفت به خدا سوگند بر نمی گردم تا خداوند میان ما حکم فرماید، زبیر او را به حال خود گذاشت و خود به بصره بازگشت تا آماده شود به حجاز برگردد. و گفته اند طلحه هم چون دانست که زبیر بازگشته است او هم تصمیم بازگشت گرفت و چون مروان بن حکم متوجه این موضوع شد، تیری به طلحه زد که بر زانوی او نشست و چندان خون ریزی کرد که طلحه در گذشت.

سرانجام جنگ جمل با تلفات سنگین سیزده هزار نفر از عهد شکنان و پنج هزار نفر از یاران حضرت علی به پایان رسید و حضرت علی نیز عایشه را با عزت و احترام به همراه هفتاد محافظ زن در پوشش مرد به مدینه رساند.