 
                                مخاطب عام سينما « شهید سيد مرتضي آويني »
                                
                                مخاطب       عام سينما       آدمي است       رويايي و       خيال پرور
 
سيد       مرتضي آويني 
 
براي       جواب دادن به       اين سوال كه «       جذابيت       سينما در       كجاست ؟» از يك سو       بايد در       مخاطب عام       سينما به       جستجو       پرداخت و از       سوي ديگر       بايد به       ماهيت سينما       و تكنيك آن       توجه كرد و       اين دومي       مهمتر است .       اما قبل از       گذشتن از       موضوع مخاطب       سينما بايد       يك بار ديگر       بر اين حقيقت       تاكيد كرد كه       به هر تقدير       مخاطب سينما       انسان كامل       نيست . انسان       كامل به بي       نيازي و       استقناء       رسيده است و       جز ذات حقيقت       چيزي براي او       جاذبه ندارد .       انسان كامل «       بيخودي » را در « فناء       في الله »       جستجو مي كند       و اهل تفنن هم       نيست . او از       لذايذ خدا       داده       استفاده مي       كند ؛ مي خندد       و حتي مزاح مي       كند اما دل به       تفنن نمي       بازد و       اختيار خود       را به       كارگردان كه       هيچ ، جز به       اولياء مقرب       خدا تفويض       نمي كند . او       هرگز ترك عقل       نمي گويد ،       مگر در راه       عشق و راه عشق       به سينما       منتهي نمي       شود . 
در       كتاب العلم « بحار       الانوار »       حديثي از ابي       جعفر الثاني       عليه السلام       نقل شده است « من اصغي       الي ناطق فقد       عبده ، فان       كان الناطق       عن الله فقد       عبد الله و ان       كان الناطق       ينطق عن لسان       ابليس فقد       عبد ابليس » . 
{       كسي كه به       ناطقي گوش       سپرده است       يقينا" او را       عبادت مي كند       ، و اگر ناطق       از جانب خدا       باشد ، خدا را       عبادت كرده       است و اكر       ناطق از لسان       ابليس سخن       گويد ، ابليس       را }
« تسليم »       عبادت است و       اگر اين سخن       در «       گوش سپاردن       به نطق »       صدق دارد ، در       باره سينما       كه به طريق       اولي صادق       است . تماشاگر       سينما نه فقط       با گوش كه با       تمام وجود       خود را به       واقعيت       رويايي درون       صحنه تسليم       مي كند و به       طور معمول ،       تنها بخشهاي       متعالي نفس       او از خوض در       فيلم رهايي       دارد و آن هم       نه به طور       كامل . 
چرا       در چنين بحثي       سخن از «       انسان كامل »       به ميان       آورده ايم ؟       در آيات       مباركه قرآن       بسيار است       آياتي كه در       آن انسان       ذاتا" ضعيف ،       ظلوم كفور ،       جهول ، عجول ،       جزوع ، هلوع و       كنود …       معرفي شده       است ، اما       گذشته از آن       كه بعضا" اين       صفات در مقام       تحسين انسان       آمده –       همچون صفات       ظلوم و جهول       در آيه       مباركه       امانت { سوره       احزاب آيه 72 } هرگز اين       تعهد و ترك       مسئوليت در       انسان قرار       بگيرند .       خداوند اين       صفات را در       وجود انسان       نهاده است تا       در مبارزه با       آنها به كمال       رسد و نور       وجود حقيقي       اش در كنار       اين تيرگي ها       جلوه پيدا       كند چنان كه       در قرآن مجيد       آمده است : خلق       الانسان من       عجل ساوريكم       آياتي       فلاتستعجلون       . { آيه 37       سوره انبياء } در بخش       اول آيه       شريفه مي       فرمايد : «       انسان از       شتاب خلقت       يافته است »       ، اما در بخش       دوم : «       زود است كه       آيت هاي خويش       را به شما       بنمايانم ،       پس تعجيل       مورزيد ». 
اگر ما       بخواهيم في       المثل «       شتابزدگي »       انسان را       اصالتا"       مورد توجه       قرار دهيم و       به بر آورده       ساختن       نيازهاي       متعلق اين       صفت       بپردازيم ،       سخت به       اشتباه رفته       ايم . كمال       انسان در       كرامت و تنزه       از ضعف ونقص       است ،       بنابراين ،       درست اين است       طرفي اتخاذ       كنيم كه او را       از تسليم شدن       به اين ضعف – و صفات       مذموم ديگر –       باز دارد . 
بخشي       از نيازهاي       ذاتي انسان       متعلق وجود       حيواني اوست       و بخشي ديگر       متعلق فطرت       الهي اش .       برآوردن       نيازهاي       وجود حيواني       بشر بايد با       عنايت به       خلقت       استكمالي او       انجام گيرد و       گرنه ، وجود       حيواني ،       حجاب فطرت       الهي اش       خواهد و از       راه حق باز       خواهد ماند .       بشر امروز       همه عالم را       از دريچه       نيازهاي       خويش مي بيند       و نيازهاي       خويش را نيز       همه « در       عرض يكديگر »       قرار مي دهد و       در ارضاي       آنها نيز حد       يقفي نمي       شناسد . تنها       حدي كه آنها       را محدود مي       كند « واقعيت       حيات       اجتماعي بشر » است       و لاغير . و در       اين ميان ،       لاجرم ،       نيازهاي       وجود مادي       بشر نيز       اصالت خواهد       يافت ، چرا كه       باطن ، در پس       ظاهر پنهان       است و تا كسي       اهل باطن       نشود به       حقيقت       نيازهاي       باطني و       فطريات خويش       دست نخواهد       يافت . {       خدا بي نياز       است و شما       نيازمند يد .       سوره محمد (ص)       آيه 38}
الله       الغني و انتم       الفقراء …       انسان اهل       فقر و نياز       است اما فقري       كه عين بي       نيازي است .       انسان ، فقير       و حاجتمند       است چرا كه از       مقام قرب دور       افتاده است ؛       پس بي نيازي       در « وصول »       است و وصول       نيز جز با       توبه ميسر       نمي شود . 
نيازهاي       حقيقي بشر ،       نيازهاي       باطني اوست ،       اگر چه حاجات       ظاهري اش ،       بيشتر ظهور و       بروز دارد .       محك تميز       نيازهاي       حقيقي از       كاذب ، « غايت       كماليه » انسان       است . خداوند       انسان را       براي رسيدن       به كمال قرب و       زندگي       جاودان در       جنت رضوان       خويش آفريده       است . آن بهشت       كه گفته اند       بهشت اعتدال       است و اين       اعتدال نيز       براي انسان       تنها در       صورتي حاصل       مي آيد كه خود       را به نظام       تشريعي       اسلام تسليم       كند و در دنيا       آنسان زندگي       كند كه       انبياء گفته       اند . 
انسان       ذاتا" هلوع و       ولوع است و       اين هلع و ولع       را شدت       اشتياق اوست       براي وصول به       مقام قرب …       اما چه كند كه       اين شدت       اشتياق در       بستر حاجات       مادي او نيز       ظهور و بروز       دارد ؟ آيا       بايد به اين       هلع و ولع       تسليم شد و في       المثل در       ارضاء حوايج       جنسي و يا       شهوات ديگر ،       تا آنجا راه       را باز گذاشت       كه اكنون در       مغرب زمين       باز گذاشته       اند ؟ روشن       است كه اگر       چنين كنيم و       اجازه دهيم       كه آدميزاد       در ارضاء       شهوات       حيواني خويش       از «       طريق اعتدال »       بيرون شود ،       فطرت الهي اش       مغفول عنه ،       محجوب و       مدفون خواهد       ماند و حقيقت       ذات بشر هرگز       ظاهر نخواهد       شد . همه مظاهر       تمدن غرب –       از جمله       سينما و       تلويزيون –       نيز در تبعيت       از اين       اشتباه عام ،       بي آنكه       نيازهاي       حقيقي بشر را       از دريچه       نيازهايش مي       نگرد . 
آيا نياز       به سيگار يا       خمر حتي براي       سيگاري ها و       دايم       الخمرها يك       نياز حقيقي       است ؟ بخش       عظيمي از       نيازهاي       كاذب بشر       امروز ،       مربوط به       عادات و       ملكاتي است       كه خود بر       خلاف ذات       خويش ، براي       خود ساخته       است . وظيفه ما       آزاد ساختن       مرغ باغ       ملكوت فطرت       آدمي از قفس       عادات و       تعلقات است .       نه گردن       نهادن به       حاجات كاذب       او . با گردن       نهادن به اين       حاجات ، ديگر       هرگز طاير       قدس وجود       آدمي راهي به       سوي آسمان       رهايي       نخواهد يافت . 
بشر امروز       سخت مي       انگارد كه او       را براي       چريدن در       مرتع سبز       نماي دنيا       آفريده اند و       آنچنان از       حاجات       دنيايي خويش       سخن مي گويد       كه گويي حتي       خاطره بهشت       رضوان را نيز       از ياد برده       است . 
سينما و       تلويزيون ،       همچون ساير       مظاهر تمدن       غرب از انسان       تصوري دارند       كه نه تنها       مبتني بر       حقيقت نيست ،       بلكه نافي آن       است . سينما و       تلويزيون ،       چه از لحاظ       تكنيك و چه از       لحاظ محتوا ،       توجه خويش را       معطوف       نيازهاي       كاذب عادات       زايد و ضعف       هاي رواني       بشر كرده اند .       انسان ذاتا" «       عجول »       است ؛ سينما       نيز اصالتا"       به اين       شتابزدگي       وقع مي نهد و       فيلم را از       جنبه هاي       كارگرداني ،       هنرپيشگي و       مونتاژ به       صورتي توليد       مي كند كه       حوصله مخاطب       عجول سرنرود       و اين چنين ،       از لحاظ       محتوا به       ابتذال و       سطحي نگري       گرايش يافته       و از لحاظ       تكنيك نيز       اصالت كار را       بر نفي عقل و       اختيار       تماشاگر و       ايجاد حالت       تعليق رواني       براي او       نهاده است . 
مخاطب عام       سينما آدمي       بي حوصله است       كه از واقعيت       حيات       اجتماعي بشر       به تنگ آمده و       در جستجوي       وسايلي است       كه او را       همواره در       حالت تخدير و       تحريك و تفنن       محض       نگهدارند .       سينما نيز       براي ارضاي       تماشاگري       چنين ، چه در       تكنيك و چه در       محتوا ، بر       موضوعات و       شيوه هايي       اتكاء يافته       است كه       اصالتا" به       تخدير رواني       ، تحريك و       هيجانات       ناشي از ضعف و       جهل ايجاد       شگفتي و تفنن       توجه دارند . 
چرا موضوع       غالب فيلم       هايي كه در       مشرق زمين       توليد مي شود « عشق هاي       مجازي و       مناسبات       عاطفي آدم       هاي فلك زده »       است ؟ موضوع       قريب به       اتفاق فيلم       هايي كه در       ايران نيز       ساخته شده ،       به جز       استثنائاتي       معدود ، همين       مناسبات است …       كه اگر از       بيرون اين       غفلت زدگي       رايج بر آن       نظر كنيم ،       تماما" ناشي       از دور ماندن       از حيات طيبه       ايماني و       پذيرش       مناسبات       خانوادگي و       اجتماعي غرب       در جامعه است       كه ماهيتا"       با اين       مناسبات       بيگانگي       دارد و در       جستجوي هويت       ديگري است .       منظور اين       نيست كه       سينما نبايد       به اين       مناسبات       بپردازد       بلكه قصد ما       بايد رها       ساختن آدم ها       از فلك زدگي       باشد و       رساندن آنها       به آزادي و       استقلال و       استغناء ، نه       آنكه آنان را       در ضعف ها و       نقص هايشان       تاييد كنيم . و       روشن است كه       تا خود از فلك       زدگي و غفلت       رايج ملازم       آن ، رها       نشويم اصلا"       در نمي يابيم       كه آنچه را       رنج هاي بشري       نام نهاده       ايم ، باتلاق       عفني است كه       از ضعف ها و       نقص ها و       نيازها و       عادات زايد و       تعلقات       دنيايي ما       فراهم آمده       است . وگرنه       كدام رنج هاي       بشري ؟ اين ها       رنج هايي است       كه بشر امروز       به خاطر دور       بودن از       حقيقت       انساني خويش       بدان اسير       است … پرداختن       به اين رنج ها       هنگامي       زيباست كه       همراه با       تذكر باشد . 
مخاطب عام       سينما آدمي       است اسير       عادات و       تعلقات       رنگارنگ و       اين چنين ،       براي آزادي       خويش اهميتي       قايل نيست و       به راحتي از       آن درمي گذرد       و عنان عقل       واختيار       خويش را به       دست باد رها       مي كند . او       آدمي       احساساتي و       شديدا"       تاثير پذير       است ، چرا كه       تاثراتش بر       بنيان هاي       ثابت روحاني       استوار نيست .       خيلي زود به       شگفت مي آيد و       مي خندد و يا       گريه مي كند ،       اما نه خنده و       نه گريه اش ،       عمق ندارد .       نقطه توجه «       مد روز »       ، آدم هايي       چنين هستند . «       سينما ي       تجارتي »       در سايه       اقبال       مخاطبي اين       چنين رشد       كرده است . گوش       شنواي       تبليغات       تجارتي نيز       همين ها       هستند . سريال       هاي       تلويزيوني «       تلخ و شيرين »       ، «       سال هاي دور       از خانه »       ، « محله       پيتون » و … نيز       براي مخاطبي       اين چنين       ساخته مي شود . «       هشيار و       بيدار » نيز گياه هاي       هرزي هستند       كه در آفتاب       وجود       تماشاگراني       اين چنين رشد       مي كنند .       برنامه » سلام صبح       بخير «       به       شنوندگاني       اين چنين       سلام مي كند .       داستان هاي       دنباله دار       مجلات نيز       براي همين       نوشته مي شود       و … قس علي       هذا . 
مخاطب       عام سينما       آدمي است       خيال پرور و       رويايي ، در       جستجوي       گريزگاهي از       خويشتن خويش .       چهره اش       نقابي است كه       باطنش را از       ديگران مي       پوشاند . همان       طور كه با       ديگران قايم       باشك بازي مي       كند ، دوست       دارد خود را       از خويشتن       نيز بپوشاند .       موش با ادا       درآوردن       پلنگ نمي شود       ، اما ممكن       است كه امر بر       خود او مشتبه       گردد . براي او       حقيقت امر       اهميت ندارد       ، چرا كه       پيرامونش را       نيز آدم هايي       چون خود او       پوشانده اند …       مهم اين است       كه او از خود       بگريزد .       سينما و       تلويزيون با       خلق « شخصيت       هايي آرماني       و واقعيتي       رويايي » ، آن «       گريزگاه »       را در اختيار       او قرار مي       دهد . 
لفظ «       ستاره » كه به       هنرپيشه هاي       سينما اتلاق       مي شود پرده       از فريبي       بسيار بزرگ       برمي دارد .       آنها «       ستاره هاي »       درخشان       آسمان       دروغين سراب       فريبنده اي       هستند كه به       حيله هاي       اپتيك و       شعبده بازي       هايي رواني       در برهوت «      وهم »       ساخت شده اند       قهرمان       پروري جزء       ذات سينماست .       ضد قهرمان       نيز خود نوعي       قهرمان است       كه از رحم       نيهليسم       زاده مي شود       بعد از       قهرمان و ضد       قهرمان نوبت       به       پرسوناژهايي       مي رسد كه نه       قهرمان       هستند و نه ضد       قهرمان … اما       چگونه مي       توان از       ماهيت       آرماني       سينما گريخت       ؟ سينما       شخصيت هاي       آرماني و       مطلق مي       آفريند . 
مقتضاي       نيهليسم       رايج در هنر       امروز اين       است كه همه       ارزش هاي       موجود انكار       شود ، هر چند       كه اين انكار       بعضا" حتي به       انكار لوازم       ذاتي هنر       جديد       بينجامد . اما       به هر تقدير ،       با توجه به       ماهيت       آرماني       سينما ،       شخصيت هاي       سينمايي ،       اعم از       قهرمان و ضد       قهرمان و غير       قهرمان … خواه       ناخواه بت       هايي هستند       كه تماشاگر ،       آمال و       آرزوهاي       خويش را در       آنان محقق مي       بيند و با       تمسك به آنها       از تعهد مي       گريزد و يا در       وجود آنها       مخلصي براي       گريز از       خويشتن و       واقعيت محيط       بر آن تغفل       پيدا مي كند و       وجدان       تاريخي       خويشتن را به       محاق مي       كشاند و از       دغدغه مرگ و       معاد مي       آسايد . 
هنرپيشه       هاي سينما       نيز قهرمان       هايي هستند       كه در چشم       تماشاگراني       اين چنين از       اسارت «       هويت » رسته اند       و به اوج «       رهايي »       رسيده اند .       آنها ستاده       هاي آسماني       آرزوهاي       بشري هستند       كه شيطان او       را با       رويارويي       تحقق ناپذير «       اخلاد الي       الارض »       فريفته است . { اخلاد       الي الارض (       جاودانگي در       زمين ) تعبيري       قرآني است كه       در آيه 176 سوره       اعراف آمده       است } او » اسارت       خاك «       را عين آزادي       مي بيند . در       جستجوي       بهشتي است كه       در آن اميال       لجام گسيخته       حيواني و       اهواي       نفسانيش به       طور كامل ،       برآورده شود .       آنچه كه اين       ولنگاري و       لجام       گسيختگي را       محدود مي كند       ، واقعيت       حيات       اجتماعي بشر       و آن هويتي       است كه خود را       اسير آن مي       يابد . 
براي       رهايي از       اضطراب ،       تمدن امروز       به شهروندان       خويش مي       آموزد كه از       يك سو فرديت       خود را منحل       در اجتماع       كنند و از سوي       ديگر ، راه       هاي مفري نيز       چون سينما و       تلويزيون …       در اختيار       آنها قرار       داده است .       سينما       سرزمين       رويايي       آرزوهاي       بشري است كه       از هويت       اجتماعي و       تاريخي خويش       مي گريزد .       ستارگان       درخشان اين       آسمان ،       هنرپيشه       هايي هستند       كه «       شخصيت »       شان در بي       هويتي است .       هويت براي       هنرپيشه هاي       صحنه سينما و       تلويزيون       لباسي قابل       تعويض است ،       اگر چه آنها       نيز در عالم       واقع ،       زندانيان       شخصيتي ثابت       و هويتي       لايتبدل       هستند . 
انسان       فطر تا عاشق       كمال است و       مشتاق ، تا       فقر و ضعف و       نقص وجود       خويش را در       موجوداتي       كامل جبران       كند و از حيرت       و دهشت       بياسايد . اگر       روي به بت       پرستي يا       ستاره پرستي – هنرپيشه       پرستي – مي       آورد عملي       خلاف فطري       اگر چه در «       شخصيت » دچار       اشتباه شده «       تحسين و       تقديس »       نيز از كشش       هاي خاطري       روح است كه       اگر در شخصيت       دچار اشتباه       شود ، انجام       نداده است ،       هنرپيشه ها       را به جاي       قديسان مي       نشاند . 
سينما       واقعيتي       روايي دارد .       صورت هاي آن ،       صورت هايي       مثالي است كه       همه زوائد       واقعي آن حذف       شده است .       شخصيت هاي       سينمايي اگر       قهرمان       باشند ، ديگر       در وجودشان ،       نشاني از ضعف       وجود ندارد و       اگر ضد       قهرمان       باشند ، ديگر       سراپا ضعف و       نقص هستند و       در وجودشان       نشاني از قوت       ، رحم و عطوفت       و مهر باقي       نيست ؛ و اگر ،       نه قهرمان       باشند و نه ضد       قهرمان ، باز       هم آدم هايي       معمولي       نيستند . 
اين       حقيقتي است       غيرقابل       اجتناب ،       مربوط به       ماهيت سينما       ، چرا كه در       نهايت وجود       شخصيت ها و       كيفيت وقايع       و فضاها در ظل       غايات و       اهداف       كارگردان و       سناريست ،       تعيين مي       يابد . و چگونه       مي تواند اين       چنين نباشد ؟ 
يك فيلم       همواره در       همه جهات ، در       سابه غايات       فيلمسازي       شكل مي گيرد و       بنابراين       هرگز نمي       تواند       ماهيتي       واقعي داشته       باشد .       فيلمساز       ممكن است       بخواهد فيلم       را حتي       المقدور به       واقعيت       نزديك كند       اما نهايتا"       ، فيلم ،       بازتاب       ئاقعيت است       آنگونه كه       كارگردان مي       بيند ، نه       آنچنان كه       هست . از همين       روي است كه       فيلمسازي       توانسته است «       هنر » - به مفهوم       مصطلح لفظ – باشد . 
فيلم اثر       هنري       فيلمساز و       مظهر روح       اوست و از اين       لحاظ همان       قدر به       واقعيت       نزديك است كه       سازنده اش و       اصلا" چرا       بايد فيلم به       واقعيت       نزديك شود ؟       فيلم داراي       واقعيتي       رويايي است و       يا به عبارت       بهتر رويايي       است براي       فرار از       واقعيت. 
سينما به       عنوان هنر ،       وسيله اي است       در خدمت بيان       هنري ، اگر چه       آنچه كه در       تاريخ ،       بيشتر       منشايت اثر       دارد ،       سينماي       تجارتي است .       سينماي هنري –       به تعبير       نصطلح –       مي تواند با       پرهيز از       جلوه فروشي       هاي       روشنفكرمابانه       نوعي « محادثه و       همزباني »       باشد . در ميان       كساني كه       زبان يكديگر       را مي فهمند ؛       در اين صورت ،       سينما بايد       آن »مخاطب       عام «       كه گفتيم ،       رها كند و از       قيمومت       تجاري خارج       شود . آن مخاطب       عام كه گفتيم       ،سلايق خود       را از       روزنامه ها و       مجالات       ژورناليستي       ، ترانه هاي       روز ، سينماي       تجارتي ،       برنامه هاي       مصرفي       روزمره       راديو و       تلويزيون و … مي       گيرد و اين       همه غرقابي       است از       ابتذال ،       سطحي نگري ،       بي دردي ،       تفنن ، بي       مايگي و نان       را به نرخ روز       خوردن . در       روزگاري       چنين كه       مناسبات       توليد و مصرف       بر عامل هنر       نيز حاكميت       يافته است ،       ديگر سخن از       خلاقيت هنري        نيز براي       مصرف روزمره       توليد مي شود . 
 فيلمساز       مي تواند       مخاطب خاصي       براي خويشتن       برگزيند ،       مشروط بر       آنكه راهي       براي نجات از       تجارت گرايي       و اصالت گيشه       پيدا كند .       نگارنده نمي       داند كه آيا       هنوز هم مي       تواند به       وجود مرزي       بين سينماي       هنري و       سينماي       تجارتي قايل       باشد يا نه ؛       اما هر چه هست       ، لااقل در حد       اعتبار مي       توان اين       حقيقت فرض       كرد كه       سينمايي نيز       با عنوان       سينماي هنري       ، وجود داشته       باشد .