علم و تفکر

نبرد قادسیه

نبرد قادسیه

جنگ قادسیه، در ۱۴ هجری قمری (۶۳۵ میلادی) بین سپاه ایران و اعراب مسلمان در حمله اعراب به ایران در سرزمین قادسیه (کربلای کنونی) اتفاق افتاد.

 

پس از اینکه ابوبکر اولین خلیفه از خلفای راشدین، به جنگ‌های ارتداد پایان داد. در محرم سال دوازدهم هجری قمری خالد پسر ولید را مأمور رفتن به عراق ساخت. در آن اوقات المثنی بن حارثه الشیبانی که با اجازه خلیفه در آن منطقه بود، به خالد پیوست. چون این اخبار به «هرمز» مرزبانِ ایرانی آن اطراف رسید، وقایع را به دربار اطلاع داده، در مقابل دشمن شتافت. در حفیر که یکی از مناطق مهم مرزی ایران نزدیک خلیج فارس بود، جنگی واقع شد که معروف به جنگ زنجیر است. «هرمز» در مبارزه با خالد پسر ولید کشته شد و بر لشکر او شکست وارد آمد.

پس از آن در الیس واقع در ساحل رود فرات، جنگی بنام جنگ الیس رخ داد. چون پیروزی نصیب خالد شد، خالد متوجه حیره گشت. مرزبان آن حدود، آزادبه بدون اینکه اقدام بجنگ کند، در مقابل لشکر عرب فرار کرد؛ و پیروزی از آن لشکر خالد شد. در جنگ انبار نیز شیرزادفرمانده ایرانی شهر مجبور به صلح شد.

سال بعد در سال ۶۳۴ میلادی، ابوبکر، خالد را با نصف لشکرش مأمور شام ساخت و نصف دیگر لشکر در عراق تحت فرماندهی المثنی بن حارثه الشیبانی باقی‌ماند. ابوبکر هم در همین سال فوت کرد و عمر برجایش نشست.

عمر مجدداً المثنی بن حارثه الشیبانی را که که موقع بیماری ابوبکر به مدینه آمده بود، با ابوعبید مسعود ثقفی و گروهی دیگر به عراق باز فرستاد. المثنی به حیره آمد و پس از یک ماه ابوعبید مسعود ثقفی نیز به او پیوست.

در سال ۶۳۵ میلادی، یزدگرد سوم آخرین پادشاه ایران، رستم فرخزاد را از خراسان به تیسفون فراخواند و سرداری لشکر را به رستم فرخزاد واگذاشت.

 چرا که وجود سردار بزرگی همچون رستم به پادشاه آرامش خاطر می داد. در نوامبر سال 636 میلادی که اعراب مرزهای غربی ایران را به خاک و خون کشیده بودند، و مرتبا پیک هایی که حاوی در خواست کمک به پایتخت از آن مناطق به دست یزدگرد سوم می رسید، طوری که یزدگرد به هیجان آمده و از تدبیر چشم پوشی کرد و تصمیم گرفت که رستم فرخزاد را به جنگ با اعراب بفرستد.

ولی رستم در مقابل درخواست پادشاه، از وی می خواست که اورا (رستم) که به نوعی برگ برنده ایرانیان بود را به این زودی به جنگ نفرستد و در این زمان خطیر او را نزد خود نگاه دارد. ولی پادشاه بر درخواست خود اصرار ورزید و رستم فرخزاد در جواب شاه گفت:
¨ ای پادشاه من مرا بگذار که این تازیان تا هنگامی که مرا به مقابله آنان وانداری پیوسته از پارسیان هراسناک باشند، شاید سیاست و تدبیر ما این باشد که فعلا مر ا نگاه داری و کس دیگری را به میدان بفرستی…، درکار نبرد و کارزار، تامل از شتاب بهتر است و اکنون تامل باید! ”

در حقیقت نظر رستم فرخزاد این بود که اگر در جنگ احتمالی شکست نصیب ارتش ایران گردد، اعراب از این شکست اعتماد به نفس فراوان خواهند گرفت و دیگر سپاهی نمیتواند جلو دار آنان باشد. رستم در هنگام ترک پایتخت زمانی که ارتش ایران در بیرون از دروازه های شهر منتظر بودند رستم نامه ای به برادران خود نوشت که مضمون آن نامه ها چنین است:
چنان که من دانم این تازیان بر ما چیره خواهد شد، و بر سرزمین پارس تسلط خواهند یافت! پس ای برادران من دژ ها و شهرها را استوار گردانید که این تازیان به دیار شما خواهند آید. سخت ترین چیزی که برای من اتفاق افتاد این بود که پادشاه گفت: ” یا تو به سوی آنان می روی یا من!” پس هم اکنون من به سوی ایشان روانم.

سپه سالار ایران یعنی رستم فرخزاد یکی از نوابغ نظامی آن دوره بود طوری که تا آن زمان در هیچ یک از جنگ هایی که فرماندۀ ارتش ایران بود، ایرانیان هرگز شکست نخوردند. طوری که شنیدن نام وی لرزه بر تن دشمنان می افکند، طوری که امپراتور روم از هیچ کسی به اندازه رستم فرخزاد وحشت نداشت. )رستم فرخزاد مردی بسیار میهن پرست و شجاع بود که این موضوع را بارها به همه ثابت کرد که چیزی جز سربلندی ایران نمی خواهد. برای مثال پس از کناره گیری پوراندخت رستم به راحتی می توانست به پادشاهی برسد (همانند بهرام چوبینه و شهر براز که پادشاهی را غضب کردند) ولی این کار را نکرد و یزدگرد سوم را به پادشاهی رساند و خود را به یک شخصیت بزرگ و سرداری ملی در کل تاریخ ایران باستان تبدیل کرد.
رستم پس از نوشتن این نامه ها، به سوی کاخ یزدگرد رفته و از وی درخواست کرد تا به وی اجازه بدهد تا او در این جنگ درفش کاویان را به همراه خود ببرد. یزدگرد هم برای بالا بردن روحیه سربازان قبول کرد که رستم پرچم ملی ایران یعنی درفش کاویان را در این جنگ به همراه ببرد. سپس رستم فرخزاد سوار بر اسب از دروازه شهر خارج شد و به سپاهیانش که در بیرون شهر آماده حرکت بودند، پیوست.

رستم با خود حدود 100 هزار سوار و پیاده پارسی و چندین پیل به همراه داشت. رستم پس از ترک تیسپون به سوی شهر ساباط (بلاش آباد) فرود آمد. به گفته مورخان تعداد سپاه تازیان در این جنگ بیش از 100 هزار نفر بود، که در چند مایلی سپاه ایران اردو زده بودند. سپاه ایران در جنگ قادسیه چنان پر جلال و پر عظمت بود که سپاهیان عرب جرات نزدیک شدن به سپاه ایران را نداشتند. طوری که دو سپاه حدود 4 ماه در آن حوالی بودند بدون آنکه جنگی روی دهد. علاوه بر آن آنان می دانستند که فرماندۀ سپاه ایران در این جنگ رستم فرخزاد است که به طور حتما این جنگ همانند جنگ های پیشین نخواهد بود.
ناگفته نماند که در این 4 ماه دو سپاه نامه های بین یکدیگر رد و بدل کردند. به طور نمونه در گفتگوی یکی از فرستادگان عرب که به چادر رستم آمده بود، روایت شده است: فرستاده اعراب شخصی به نام ” مغیره” بود که وقتی رستم از وی پرسید: چرا به سرزمین پارس آمده اید، او در جواب رستم گفت: از چیزهایی که الله روزی ما قرار داده است، دانه ای می باشد که در سرزمین شما می روید، ما آمده ایم آن را ببریم و یا کشته شویم.

رستم فرخزاد نیز در جواب گفت: در این صورت کشته می شوید.
در روز 16 نوامبر سال 636 میلادی که رستم فرمانده کل ارتش ایران که دیگر انتظار را جایز نمی دانست به سپاه ایران دستور داد تا خود را برای جنگ آماده کنند. طولی نکشید که تمام سربازان و فرماندهان ایران به جنب و جوش در آمده و آماده نبرد شدند. رستم نیز با توجه به تاکتیک جنگی خود کل سواران سنگین را به فرماندهی جالینوس در قلب سپاه جای داد. هرمزان دیگر سردار ایرانی را با پیاده های پارسی در جناح راست گماشت و جناح چپ را که سواران سبک اسلحه بودند به مهران (پسر بهرام رازی) سپرد و 10 هزار تن از سواران و پیادگان سپاه را به فرماندهی پیرزان در ذخیره نگاه داشت. سپاه اعراب نیز متقابلا دست به آرایش جنگ زد.

رستم در این وقت نایب‌السلطنه حقیقی ایران محسوب میشد، مردی مدیر و با تدبیر و سرداری دلیر بود. او کاملاً از خطر عظیمی که در نتیجه حمله اعراب به کشور ایران روی آورده بود، اطلاع داشت پس فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و در دفع دشمن جدید کوششی دلیرانه کرد.

نبرد روز نخست

رستم پیش از آغاز جنگ برای سپاهیانش پر شور سخن راند طوری که تمام سربازان را به هیجان آورد. سپس رستم سخن رانی خود را ادامه داده و گفت: چنانکه خدا ما را بر این قوم پیروز گرداند به سرزمین آنان پیش خواهیم رفت و در خاک ایشان نبرد را ادامه میدهیم تا به صلح درآیند و به وضعی که داشتند رضایت دهند. رستم پس از ایراد این سخنان دستور آمادگی و آراستن صفوف را برای حمله را صادر کرد. سپاهیان ایران هم که یکی از ورزیده ترین و پیشرفته ترین سپاهیان جهان باستان بودند به سرعت آرایش جنگی به خود گرفتند. سپاه ایران در این جنگ از آرایش جنگی ای به کار برد که در مقابله با ارتش روم به کار می بردند یعنی پیلان جنگی در صفوف مقدم حرکت می کردند و در پشت سر آنان سواران سنگین اسحه قرار داشت. سواران سنگین اسلحه، سراپا غرق در آهن و فولاد و یا به اصطلاح امروزی زرهپوش بودند و اسلحه تعرضی آنان شامل یک نیزه بلند، تیر و کمان و اغلب شمشیر و یا تبرزین می شد. سراسر افق از تابش زره ها و اسلحه سواران سنگین اسحله سپاه ایران می درخشید طوری که چشمان سربازان عرب را خیره کرده بود. سرانجام سپاهیان ایرانی با دستور رستم به آرامی حرکت کردند و رفته رفته این حرکت سرعت بیشتری به خود گرفت و سپاه عرب هم با دیدن حمله ایرانیان، آنان نیز به سوی ایرانیان تاختند. طولی نکشید که دو سپاه به یکدیگر رسیده و همانند صدای رعد به یکدیگر برخورد کردند و جنگ با شدت هر چه تمام تر بین دو سپاه آغاز شد. در ساعات اولیه، چنان جنگ خونینی در قلب سپاه ایران یعنی جایی که سواران سنگین اسلحه ایران می جنگیدند، آغاز شده بود که صد ها تن از دو طرف تنها در عرض چند ساعت، کشته شدند. در این قسمت از میدان نبرد جنگ با چنان بی رحمی ادامه می یافت طوری که تنها افریت جنگ بود که بر روی شمشیر ها می نشست تا جوانان به دست پیران و پیران به دست جوانان کشته شوند.

رفته رفته سواران سنگین اسلحۀ ایرانی در جناحین و قلب بر دشمن خود غلبه کردند و نبض جنگ را در دست گرفتند به طوری که در همۀ جبهه ها پیروزی با ایرانیان بود ولی ناگهان سربازان ایران در قلب به کناری رفته و پیل های سپاه ایران ظاهر شدند و اسبان سربازان عرب با دیدن حیوان کوه پیکری همچون پیل رم کردن و سواران خود را بر زمین زده و فرار اختیار می کردند. با ورود پیل ها به جبهه نبرد غوغای عظیمی در مرکز نبرد به وجود آمد. که سربازان عرب خونسردی خود را از دست داده و به راحتی به دست سربازان ایرانی کشته می شدند. سربازان ایران که در پناه پیلان بودند با کمال خونسردی با تیرهای خود سربازان عرب را شکار می کردند. نبرد تا تاریکی شب ادامه داشت و میتوان گفت که ایرانیان در روز نخست نبرد پیروز میدان بودند چرا که توانستند بیش از 4 هزار تن از اعراب را به هلاکت برسانند و سپاه ایران نیز حدود 500 تن تلفات داد.
به گفته مورخان در روز نخست 4 هزار تن از ایرانیان به سپاه ایران خیانت کرده و به سپاه عرب پیوستند و با هم میهنان خود به نبرد پرداختند.

دومین روز نبرد
در دومین روز جنگ هم جنگ سختی بین ایرانیان و اعراب درگرفت ولی باز هم برتری با ایرانیان بود چرا که سربازان ایرانی با روحیه می جنگیدند و همچنین وجود پیل ها هم مزید بر علت شده بود که اعراب نتوانند کاری از پیش ببرند. روز دوم نبرد هم کم کم رو به اتمام بود که یک سپاه 30 هزار نفری از طرف شام به کمک اعراب آمد. درروز دوم نبرد پهلوانان دو سپاه روی داد که طی آن سرداران بزرگی همچون بهمن جادویه و بندوان کشته شدند. ولی پیروزی قطعی نصیب هیچ یک از طرفین نشد.

نبرد روز سوم
پس از اتمام روز دوم نبرد فرماندهان عرب مشاوره ای ترتیب دادند تا برای از کار انداختن پیلان سپاه ایران چاره ای بیندیشند. در میان فرماندهان اعراب روزبه یا همان سلمان پارسی نیز حضور داشت، سلمان و سپاهیانی که از سپاه رستم به تازیان پیوسته بودند به اعراب فاش کردند که تنها روش از کار انداختن فیلان زخم زدن به خورطوم و شکم این حیوان کوه پیکر است.
در فردای آن روز و آغاز نبرد روز سوم که پیلان در خط جنگ ظاهر شدند و سربازان عرب نیز با نیزه و تیر خرطوم های پیلان را مورد هدف قرار دادند و ناگهان پیلان به سوی سپاه ایران بازگشته و سربازان خودی را قلع و قمع کردند. منظرۀ عجیبی در روز سوم به وقوع پیوسته بود چرا که فیل های سپاه ایران درحال ایجاد اغتشاش در سپاه ایران بودند.

 

ولی طولی نکشید که ایرانیان صفوف خود را از نو آراسته وآتش جنگ بین دو سپاه بار دیگر مشتعل شد. در روز سوم هم با توجه به برتری عددی سپاهیان عرب، که چیزی در حدود دو برابر تعداد ایرانیان بودند، اما ایرانیان با وجود قلت نفرات با شجاعت شمشیر می زدند. نبرد روز سوم هم به پایان رسید. در روز سوم هم تعداد تلفات دو طرف برابر بود.
در شب نبرد سوم، فرمانده سپاه عرب یعنی سعد وقاص دستور داد تا بخشی از سپاه عرب در قالب دو دسته به ایرانیان شبیخون بزنند. با این کار و حمله این دو دسته به سپاه ایران که در حال استراحت بود، جنگ بار دیگر میان دو سپاه درگرفت. ولی سپاه عرب که خیال جنگ دائم را نداشت بی آنکه به آنان فشاری وارد شود عقب نشینی می کردند. اعراب که با رسیدن نیروی کمکی از شام قویدل شده بودند سپاه خود را به دو بخش تقسیم کرده بودند که بخش اول به استراحت پرداخته بود و بخش دیگر از سپاه خویش جنگ را تا سپیده دم ادامه دادند. به طوری که تمام سپاهیان ایران تا صبح شمشیر زدند.

نبرد روز چهارم
در روز چهارم نبرد بسیار سهمگینی بین سپاه ساسانیان و سپاه اعراب درگرفت. سپاه خسته ایران با وجود خستگی شب گذشته که تا صبح جنگیده بودند باز هم با دلیری و شجاعت کم نظیری می جنگیدند طوری که سپاه تازیان را در جناحین و قلب میدان نبرد عقب زدند و بسیاری از اعراب را بر خاک هلاک افکندند. فشار تشنگی، خستگی، بی خوابی، عصبانیت حاصل از شبیخون اعراب هنگام شب، شکست های پی در پی پیشین و کشته شدن سرداران بزرگ در روز دوم، سربازان ایران را به موجودی غیر قابل کنترل تبدیل کرده بود، طوری که سربازان عرب با وجود برتری نفرات خود در مقابل ایرانیان می گریختند. بسیاری از فرماندهان عرب در نبرد روز چهار کشته شدند. در اوج نبرد بین دو سپاه متخاصم تند بادی از جهت مقابل سپاه ایران وزیده و خاک میدان را به چشمان خستۀ ایرانیان ریخت و آشفتگی و از هم گسستگی بزرگی در صفوف ایرانیان به وجود آمد. تند باد که ریگ های داغ را به سوی ایرانیان می پاشید طوری که سربازان ایران حتی یکدیگر را نمی توانستند ببینند اما اعراب که در بیابان زندگی می کردند به این وضع عادت داشتند فرصت را غنیمت شمرده بودند قلب سپاه ایران را که در روز چهارم از پیاده نظام تشکیل شده بود را مورد شدید ترین حملات خود قرار دادند.

باد حاصل ازین طوفان چتر رستم را که از دور نظاره گر جنگ بود، از جا کنده و به آب افکند و رستم فرخزاد با دیدن این وضع به ناچار به زیر شتری پناه برد. عربی به نام هلال بن علقمه که میدان جنگ را رها کرده به قصد تاراج از میدان نبرد به آنجا آمده بود بار شتری که رستم در زیر آن پناه گرفته بود را برید بی آنکه بداند چه کسی زیر آن هست. باربنه شتر که درهم و دینار بود صندوق های بسیار سنگینی بود بر کمر رستم افتاد و کمر وی بشکست. رستم که ناتوان شده بود، خود را به آب زد اما هلال به دنبال او رفته و ضربه سنگینی بر سر رستم زد و با شمشیر سر او را جدا کرده و بر نیزه کرد و آنگاه بر روی تخت رستم رفته و گفت: به خدای کعبه سوگند که رستم را کشتم. با خبر کشته شدن رستم شکست در قلب سپاه نصیب ایران شد و به یکباره سپاهیان ایران در دسته های چند هزار نفری رو به هزیمت نهادند. اما بیش از نیمی از سپاه ایران در جنگ پای فشردند و تا پای مرگ در برابر سپاهیان بی شمار عرب ایستادند و همگی در راه دفاع از میهن جان باختند. ایرانیان در این جنگ 20 هزار تن تلفات دادند. کشته های اعراب نیز کم نبود و آنان نیز بیش از 10 هزار تن تلفات دادند.
سرانجام کار و همانطور که رستم پیش بینی کرده بود، سربازان ایران با شنیدن کشته شدن رستم شکست خوردند. درفش کاویان که رستم آن را به همراه خود آورده بود و نماد ایران و ایرانیان بود، به دست اعراب افتاد و به مدینه فرستاده شده و به دستور عمر آن را به آتش کشیدند