توسعه يافتگي،اوتوپياي قرن حاضر

علم و تفکر

توسعه يافتگي،اوتوپياي قرن حاضر

توسعه يافتگي،اوتوپياي قرن حاضر

شهيد مرتضي آويني

امروزه در زبان رايج سياست، ملل جهان را به دو دسته تقسيم مي كنند: توسعه يافته و توسعه نيافته. به راستي اين توسعه چيست كه مي تواند معيار تقسيم بندي قرار بگيرد؟ علت طرح اين سؤال چيست؟

انسان موجودي آرمان طلب و مطلق گراست و همواره زندگي خود را به  گونه اي تنظيم مي كند كه به آرمانهاي مشخصي ختم شود. قضاوت و ارزيابي او در امور نيز به معيار و ميزان و نظام ارزشي خاصي برمي گردد كه از آرمان خويش كسب كرده است. آرمان دورنمايي است كه انسان در فراسوي حيات خويش تصور و تجسم مي كند و آنگاه راه زندگي خويش را به گونه اي انتخاب مي كند كه به آن آرمان متصور برسد.

اما در اينكه اين آرمان ها چگونه انتخاب مي شوند نيز سخن بسياراست.

اجمالا، شناخت انسان از جهان و خويشتن در مجموع منتهي به بينشي كلي   مي شود كه آرمانها از آن نتيجه مي شوند. اين بينش كلي (كه شامل شناخت انسان از جهان و خويشتن است) پشتوانه همه اعمال و رفتار و سخنان انسان قرار مي گيرد.

ارزش گذاري انسان بر روي پديده هاي اطراف خويش نيز از همين بينش كلي و آرمان هاي زاييده از آن نتيجه مي شود. چرا ملل جهان را به مسلمان و غير مسلمان يا مستقل و غير مستقل، استعمارزده واستعمارگر، آزاد و غير آزاد و… تقسيم نكنيم؟ اگر ما كشورهاي جهان را به مسلمان و غير مسلمان تقسيم كنيم، اين تقسيم بندي حكايت از نظام ارزشي خاصي دارد كه از مكتب، يعني نظام اعتقادي خاصي بر آمده است.

با تقسيم بندي جهان به كشورهاي مسلمان و غير مسلمان، همه درمي يابند كه اين تقسيم بندي از جايي كه به اعتلاي اسلام و مجد و عظمت مسلمانان اعتقاد داشته برآمده است. اين سنّت پسنديده كه در آغاز هر كار تحقيقي و پژوهشي نخست به تعريف شاخص ها مي پردازند، از همين جا برآمده كه اين

تعريف هاي اوليه، راهبر انسان به سوي نظام ارزشي و ميزاني است كه با آن به پديده هاي اطراف خويش نظر مي كند و درباره آنان به داوري و قضاوت مي نشيند. بنابراين قبل از اينكه ما هر تقسيم بندي يا طريقي را بپذيريم بايد به پشتوانه آن نظر كنيم و ببينيم كه آيا با نظام اعتقادي (مكتب) ما انطباق دارد يا خير.

حال ديگرباره به سؤال اوليه خويش بازگرديم: چرا ملل جهان را توسعه يافته و توسعه نيافته تقسيم مي كنند؟ آن آرمان اعتقادي كه در پشت اين تقسيم بندي نهفته است چيست و چرا معيارهاي ديگري براي تقسيم بندي انتخاب نكرده اند؟ اين تقسيم بندي نشان مي دهد كه در فرا راه انديشه و خواسته هاي انسان امروز آرمان توسعه يافتگي قرار گرفته است كه به مثابه سرزمين افسانه اي و پر راز و رمز و پر جاذبه اي انسانها را به جانب خويش مي كشد و معيار اين توسعه يافتگي – آنچنان كه خواهيم ديد – درآمد سرانه و مصرف است. با معيار توسعه، انسانها دو دسته بيشتر نيستند: فقير و ثروتمند؛ و ميزان فقر و غنا نيز“مصرف” است. البته فقر – آنچنان كه خواهد آمد- در اسلام مذموم است و مسلماً جامعه آرماني مسلمانان، جامعه فقيري نيست. اما اين نه بدان معناست كه ما ضرورتاً ناچار باشيم آرمان توسعه يافتگي را بپذيريم، چرا كه با پذيرفتن اين آرمان، جست و جوي ثروت و تكاثر براي ما اصالت خواهد يافت و ابعاد روحاني و معنوي وجود آدمي تحت الشعاع اين آرمان به فساد و تباهي خواهد گراييد.

ادراك كامل اين مطلب از يك طرف به شناخت حقيقت وجود آدمي و دريافت سنّتهاي تاريخي و از طرف ديگر به معناي حقيقي فقر برمي گردد. بدين ترتيب بحث ما پيش از آنكه وارد در فصول ديگري بشود بايد به دو سؤال در حدّ امكان جواب دهد:

 ـ نقش آرمانها (ايده آل ها) در ساختن انسان، جامعه، و تاريخ چيست؟

 ـ معناي حقيقي “ فقر” در اسلام چيست؟

چرا انتخاب توسعه اقتصادي به عنوان آرمان (ايده آل)، اصالت روح بشر را تحت الشعاع مي گيرد و وجود معنوي او را به فساد و تباهي مي كشاند؟

آرمان ها (ايده آل ها) همواره علت غايي حركت هاي فردي و اجتماعي بشر هستند. هدف، آن غايت مشخصي است كه انسان فرا راه خويش تصور مي كند و مسير خود را به گونه اي پيش مي برد كه بدان دست يابد. اهداف انسان با توجه به خواسته ها و نيازهايش انتخاب مي شوند و گذشته از آنكه اين خواسته ها ممكن است حقيقي يا كاذب باشند، هدف اصلي يا آرمان او آن نقطه اي است كه انسان جواب تمامي خواسته هايش را در آن جست و جو مي كند.اين فطرت انسان است كه بر اين اصل قرار دارد و او خواه ناخواه از آن تبعيت مي كند. با توجه به همين فطرت است كه قرآن مي فرمايد: لَقَد كانَ لكُم في رَسولِ اللّهِ اُسوَهٌ حَسَنَه. چرا كه انتخاب اسوه و تبعيت از آن ضرورت خلقت بشر است و در اين ميان اگر اسوه هاي حسنه اعراض كند، نه اينچنين است كه بتواند خود را در وضعيتي خنثي محفوظ بدارد و به سوي نمونه هاي سوء گرايش نيابد؛ خير! اگر بشر از اسوه هاي حسنه اعراض كند به ناچار به سوي ائمهّ كفر خواهد گراييد.

علت وضع كلمه “امام” نيز همين است؛ “ امام” به معناي پيشوا، آرمان وجودي بشر، و آن غايتي است كه همه صفات تكاملي انسان در وجود او تبلور يافته است. تبليغات شيطاني غرب و شرق نيز از همين خصوصيت فطري بشر كه در نهاد خلقت او موجود است، سوء استفاده مي كند و با آفريدن قهرماناني كاذب براي اصناف مختلف، جامعه را به هر جانبي كه مي خواهد سوق مي دهد.

مصرف يكي از اركان نظام اقتصادي غرب است، چرا كه اصولاً عرضه و توليد بيشتر هنگامي ضرورت پيدا مي كند كه تقاضا و مصرف بيشتر در جامعه موجود باشد و تقاضا و مصرف بيشتر نيز مستقيماً بر تبليغات مبتني است. نيازهاي حقيقي بشر محدود است و وقتي از حدّ طبيعي اشباع (سير شدن) گذشت، ديگر در وجود او ميل و گرايشي براي مصرف باقي نمي ماند. بنابراين، تنها راه هايي كه براي تشويق و ترغيب جامعه به مصرف بيشتر باقي مي ماند اين است كه از يك سو كالاهاي مصرفي جلا و تزيين و تنوع بيشتري پيدا كنند و از سوي ديگر با ايجاد گرايش هايي انحرافي مثل مد گرايي و تجددطلبي و… در او تقاضاي بيشتري براي مصرف ايجاد كنيم. البته راه سومي نيز وجود دارد: توسعه بازار و جست و جوي بازارهاي جديد؛ يعني همان انگيزه اي كه به استعمار نو منتهي شده است.

     قهرمان سازي يكي از اركان محتوايي تبليغات غرب و راهي است كه     دولت هاي استكباري و سلاطين امپراطوري هاي اقتصادي دنيا براي تعديل و تنظيم مؤلفه هاي اجتماعي در جهت تمايلات و اهواي شيطاني خويش يافته اند.   

تاريخ تبليغات سينمايي و تلويزيوني غرب با فرار از واقع گرايي در قالب شخصيت هاي مضحكي مثل لورل و هاردي آغاز مي شود و… با عبور از مرحله بازسازي اسطوره هاي افسانه اي يونان باستان پاي به مرحله قهرمان سازي در جهت بنيان گذاري نظام ارزشي سرمايه داري و تعديل و كنترل واكنش هاي رواني و اجتماعي مخالف با آن مي گذارد و در اين مرحله، بررسي قهرمانهاي مخلوق تبليغات مي تواند مسير اجتماعي غرب را در مسير قبول ارزش هاي نوين   سرمايه داري به ما نشان دهد. خلق شخصيتهاي كازانوايي و ژيگولو كه مظهر كامجويي و لذت طلبي و دم غنيمتي(اپيكوريسم) هستند تصادفي نيست. لفظ “كرنلي” ـ كه به نوعي آرايش مو اطلاق مي شودـ از اسم “كرنل وايلد” هنرپيشه قديمي آمريكايي گرفته شده است.

تأثير اين قهرمان هاي مخلوق تبليغات بر ذهن و زندگي اجتماعاتي نظير ما بسيار عجيب و حيرت انگيز است. با اينكه ما اكنون سال هاست كه از منظومه اقمار تبليغاتي غرب خارج شده ايم، اما حضور بت هاي تبليغاتي غرب در ميان جوانان بالا شهر نشين كشور ما از گستردگي و نفوذ شيطاني فرهنگ غرب حكايت دارد. تقارن اشاعه فيلم هاي جنايي و خلق شخصيت هايي مثل جيمزباند(007)را با جنگ ويتنام تصادفي نينگاريد. حكومت آمريكا براي آماده ساختن افكار و ارواح مردم سراسر دنيا و مخصوصاً جامعه آمريكايي براي جنايات و      خونريزي هايي كه در ويتنام انجام مي شد، ناچار بود كه از قهرمان سازي هاي تبليغاتي استفاده كند. اكنون نيز “رمبو” بت جديد آمريكا كه يك سرباز بازگشته از جنگ ويتنام است، همين وظيفه را بر عهده دارد.

شايد مثال هاي خودماني ملموس تر باشد. در همين جامعة طاغوت زدة خودمان، شاه فضاي عمومي جامعه را از طريق تلويزيون و سينما و با خلق شخصيت هايي مثل “قيصر” و“ستار” و “گوگوش” و “فردين” و غيره كنترل مي كرد. چرا اينچنين است؟ چرا در اجتماع انقلابي ما با اينكه فضاي تبليغاتي جامعه مستقيماً تحت نفوذ و سيطرة استكبار جهاني قرار ندارد، يك باره تب داغ پانك و بعد هم اپيدمي رمبو اكثر جوانان بالا شهري را بيمار مي كند و حتي دايرة نفوذ اين بيماري ها بعضاً – و البته بسيار محدود – تا پايين شهر هم گسترده مي شود؟

نگاهي به جانب مثبت قضيه نيز بيندازيم. در آغاز جنگ تحميلي و بعد از سقوط خرمشهر، آنگاه كه حضرت امام از سر صدق فرمودند:

رهبر ما آن طفل دوازده ساله اي است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد.   

آرمان “محمد حسين فهميده” براي بسياري از نوجوانان حزب اللّهي ما آنچنان درخششي يافت كه هنوز هم بعد از گذشت چند سال از آغاز جنگ تحميلي، و آن همه ناملايمات و سختي ها، از بين نرفته است. اين يك گرايش فطري انسان است كه در فراراه حركت خويش در مسير زندگي، اسوه هايي ـ يا به تعبير غربي ها، قهرمانهايي ـ آرماني انتخاب مي كند و از آن پس همواره مي كوشد تا خود را با آن نمونه هاي آرماني به طور كامل تطبيق دهد. اما نه اينچنين است كه اين جاذبة فطري هميشه در جهات سوء عمل كند؛ تقليد كه يك نياز ذاتي بشر است از يك طرف در جامعة شيعيان به وحدت و يكپارچگي جامعه در اطاعت از احكام شرع و عقل مي انجامد، اما از طرف ديگر، همين خصوصيت فطري تقليد ( البته به معناي غير فقهي آن) كار را بدانجا مي كشاند كه اين گفته مصداق پيدا كند: “خلق را تقليدشان بر باد داد.”

نقش اجتماعي و تاريخي آرمان ها (ايده آل ها)بسيارعظيم تر است، چرا كه اصولاً اجتماع و تاريخ بر افراد بنا مي شود. اجتماع و تاريخ هر چند دو ماهيت كلي هستند كه به مثابه دو ارگانيسم زنده با آغاز و پايان و سير حياتي مشخص اعتبار مي شوند، اما واقعيت آنها مبتني بر وجود افراد است. جامعه و تاريخ نيز همچون افراد انساني مسير حركت خويش را در مطابقت با آرمانها (ايده ال ها)ي معيني پيدا مي كنند. اگر تمدن يو نان ـ كه تمدن فعلي غرب بسط و گسترش آن است ـ با آرمان مدينة فاضلة افلاطون آغاز مي شود به همين علت است كه سير تاريخ و اجتماع نيز همچون افراد بشر محتاج به تصور غايات يا آرمانهايي در فراراه حركت خويش است تا آنجا كه در ميان عوام مردم نيز كه با فلسفة يونان و مسائل آن آشنايي ندارند مدينة فاضله به صورت يك تعبير رايج وجود دارد و هر كس در ذهن خويش  از آن صورتي ساخته است. براي ما شيعيان معناي مدينة فاضله با حكومت جهاني عدل حضرت مهدي (عجل اللّه تعالي فرجه الشريف) انطباق دارد و اين آرمان با مدينة فاضله افلاطوني زمين تا آسمان متفاوت است.

اوتوپياي افلاطوني، غايت حاكميت انسان ـ به تعبير غربي آن ـ بر كرة زمين است، حال آنكه حكومت جهاني عدل براي مسلمانان، آرماني است كه در حاكميت احكام خدا بر اجتماع بشر معنا پيدا مي كند. همين دو آرمان يا ايده آل تاريخي است كه يكي به تمدن غرب و سيطرة شيطاني آن در جهت تمتع هر چه بيشتر از نعمات و لذايذ دنيايي مي انجامد و ديگري به انقلاب اسلامي ايران و   برپايي حكومت جهاني اسلام.

همانگونه كه فرد بشر، بدون اسوه و امام و هدف و آرمان دچار گمگشتگي و سر گرداني مي شود، جامعه و تاريخ نيز بدون آرمان غايي و مدينة فاضله نمي تواند حيات خويش را استمرار بخشد. لاجرم، همانگونه كه اسوه و امام ميزان قضاوت و داوري افراد انساني قرار مي گيرند، جامعه و تاريخ نيز ميزان خويش را از مدينة آرماني خود كسب مي كنند. از زمان تأليف مدينة فاضلة افلاطون قرنها مي گذرد و در طول اين قرن ها، و مخصوصاً در قرون اخير، اوتوپياهاي ديگري نيز توسط نويسندگان و فلاسفة غربي تصوير شده، اما همة آنها مبتني بر مدينة آرماني افلاطون است. همة اين اوتوپياها بلا استثنا در جستجوي لامكان و لازماني هستند كه در آنجا خدا وجود ندارد، مرگي اتفاق نمي افتد، و انسان مي تواند جاودانه بدون اينكه از مرگ و معاد و آخرت ترس داشته باشد، به كامجويي و تمتع بپردازد. اين آرمان واحد در قرن هاي مختلف  صورت هاي مختلفي يافته و ايده آل توسعه يافتگي آخرين صورتي است كه به خود گرفته است.

خوب! حالا هنگام تكفير اين حقير فرا رسيده است. به پرسش صدر بحث باز گرديم: چرا در زبان رايج سياست، جهان را به ملل توسعه يافته و توسعه نيافته تقسيم مي كنند؟ مگر توسعه يافتگي با مشخصاتي كه عرض خواهد شد مي توان ميزان و معياري باشد كه جوامع بشري را نسبت بدان معنا كنيم؟ جامعة توسعه يافته ـ به معناي غربي آن ـ چطور جامعه اي است؟

 اجمالاً مي توان گفت جامعة توسعه يافته جامعه اي است كه در آن همه چيز حول محور مادّي و تمتع هر چه بيشتر از لذايذي كه در كرة زمين موجود است معنا شده و البته براي اينكه در اين چمنزار بزرگ همه بتوانند به راحتي بچرند يك قانون عمومي و دموكراتيك لازم است تا انسانها را در عين برخورداري از حداكثر آزادي (ولنگاري) از تجاوز به حقوق يكديگر باز دارد. اين توسعه كه نتيجة حاكميت سرمايه يا سر مايه داري و اصالت بخشيدن به اقتصاد نسبت به ساير وجوه حيات بشري است محصول مادّي گرايي و تبيين مادّي جهان و طبيعت است.

آيا هيچ يك از اين آقاياني كه منادي توسعة اقتصادي در جهان امروز هستند حتي براي يك بار از خود پرسيده اند:

 ـ براي اينكه جامعه اي در كمال سلامت روحي و آسايش معنوي به سر برد آيا بايد قاعده و ضابطة مشخصي را در مصرف و تمتع از لذايذ در پيش بگيرد يا نه؟

 ـ آيا انسان بايد الگوي مصرف خويش را با توجه به نيازهاي حقيقي خويش انتخاب كند؟ يا خير، بايد به حرص و آز و ولع خود براي تمتع هر چه بيشتر ميدان رشد بدهد؟

 ـ آيا روح داراي اصالت است يا جسم؟

ـ آيا توسعه بايد به نيازهاي روحي انسان پاسخ بدهد؟ يا نه، فقط بايد احتياجات جسمي او را ـ آن هم بر اساس نيازهاي كاذب ـ برآورده سازد؟

ـ آيا هدف توسعه اين است كه جامعة انساني را به تعادل همزمان روحي و سلامت جسمي برساند؟ يا نه، فقط بايد زمينة رشد مادّي را براي او فراهم كند؟

توسعة اقتصادي آرمان پر جاذبة عصري است كه بشر خدا را فراموش كرده و از جاودانگي روح خويش غفلت كرده است. در تقسيم بندي ملل جهان به توسعه يافته و توسعه نيافته معيار و ميزان چيست؟توسعة اقتصادي. به اعتقاد حقير آن بينش خاصي كه جهان را با مادّه معنا مي كند مي تواند بعد اقتصادي حيات بشر را مبناي شناخت و تعريف او قرار دهد. در نظام اعتقادي ما آن توسعه اي معتبر است كه بر تعالي روحي بشر تكيه دارد و تعالي روحي بشر نيز به پرهيز از فزون طلبي و تكاثر، و منع اسراف و تبذير، و پيروي از يك الگوي متعادل مصرف منتهي مي شود، نه به رشد اقتصادي محض. بنابراين، ما ابتدائاً جهان را به توسعه يافته و توسعه نيافته تقسيم نمي كنيم و اين مبنا را هم براي تقسيم بندي قبول نداريم. اما اگر سؤال را بدين ترتيب طرح كنيم كه “آيا نمي توان راهي براي توسعة اقتصادي پيدا كرد كه مخالفتي با اسلام نداشته باشد؟” جواب اين است كه چرا، مي توان. اما آيا طرح اين سؤال موكول بدان نيست كه ما نخست ضرورت توسعة اقتصادي را اثبات كرده باشيم؟