داستان قوم لوط پیامبرانش
لوط از نزدیکان حضرت ابراهیم بود، که همراه او از بابل خارج شد تا به ارض موعود سرزمین فلسطین و بیت المقدس رهسپار گردند. آنها مدتی در مصر ماندگار شدند و بر اثر کاروکوشش، ثروت و حشم فراوان بدست آوردند. تا اینکه ابراهیم به قصد حرکت بسوی فلسطین از مصر خارج شد و لختی بعد لوط نیز با اموال و رمه های فراوانش از مصر مهاجرت کرد. و در شهر سُدوم واقع در مرز اردن فرود آمد و در آنجا مسکن گزید.
اردۀ خداوند چنین بود. زیرا مردم سُدوم بسیار زشتکار و فاسد و بی بندوبار بودند.
خداوند لوط را به پیامبری برگزید تا به هدایت آنها همت گمارد. حضرت لوط - علیه السلام - براى هدایت قوم خود، بسیار زحمت کشید و رنج برد و از هر راهى وارد شد، ولى آن قوم هم چنان بر سرکشى و لجاجت خود مىافزودند. از کارهای زشت و عجیب آن قوم آن بود که برای اطفاء شهوت زنان را واگذاشته و با هم جنسان خود به عمل شنیع و زشت لواط مشغول می شدند. آنها به انتظار می نشستند تا بیگانه ای وارد شهر آنها می شد و او را می گرفتند و وادار به انجام این عمل زشت می نمودند. خداوند لوط را که مردی دانا و بردبار و خدا ترس بود به پیامبری برگزید تا مردم را به راه راست هدایت کند. اما باز هم نصایح وی کمتر در آنها مؤثر می شد.
راستی هم لوط با چنین مردمی که در زشتی و فساد غوطه ور بودند چه میتوانست بکند؟
آنها فساد و تباهی را بدانجا رسانده بودند که در انظار هم آن را انجام میدادند.
لوط بسیار کوشید تا آنها را از اعمال غیر انسانی و ناپسند باز دارد. اما گفتار او بر مردم کور دل بی اثر بود. لوط دارای همسری بود که از گمراهان بشمار می رفت و با مردم فاسد سُدوم همراه بود. عاقبت مردم مصمم شدند تا او را از شهر خارج نمایند.
چون این خبر به لوط رسید. به درگاه خداوند دست به دعا برداشت و مردم سُدوم را نفرین کرد. چندی بعد پروردگار دو فرشته را به صورت انسان برای نابودی آن شهر به نزد لوط فرستاد.
آن دو فرشته بصورت دو جوان زیبا و خوش صورت نخست به سرزمین ابراهیم و منزل او وارد شدند و خود را به او شناساندند و مأموریت را به او ابراز داشتند. ابراهیم درصدد برآمد تا واسطه شود و از درگاه خداوند عفو و بخشش مردم سُدوم را بخواهد، اما دو فرشته تذکر دادند که کار مردم سُدوم از این حرفها گذشته است و آنان تباهکاری را به آنجا رسانیده اند که می خواهند پیامبرشان را از شهر بیرون نمایند. سپس فرشتگان به دنبال ادامۀ مأموریتشان به سُدوم وارد شدند و به منزل لوط داخل گشتند.
لوط با دیدن آن دو جوان سخت برخود لرزید. چون که میدانست اگر مردم به وجود آنها در منزلش پی ببرند به آنجا حمله خواهند کرد.
همسر لوط که از زشتکاران بود وجود آن دو مهمان را به اطلاع مردم رسانید و از زیبایی آنها سخن گفت. هنوز ساعتی از ورود مهمانان نگذشته بود که عده ای به درب منزل لوط آمدند. و با صدای بلند خواستند که لوط مهمانان را در اختیار آنها گذارد. لوط خجل و شرمسار فریاد برآورد، مردم خجالت بکشید اینها مهمانان من هستند. اما مردم فاسد، لوط را تهدید نمودند که به زور وارد خانه اش خواهد شد. لوط که سخت مضطرب و نگران مهمانان بود از طرف آن دو فرشته دلداری داده شد و آنها خود را به او معرفی نمودند و گفتند: ای لوط، بیم به خود راه مده، ما از طرف پروردگار مأموریت یافته ایم تا این قوم فاسد را نابود گردانیم. لوط با شناختن مهمانان آرام گرفت. لحظاتی بعد مردم زشتکاری که به پشت درب خانه لوط گرد آمده بودند را خوفی ناشناخته فرا گرفت و آنها بی اختیار پا به فرار نهادند.
بعد از ساعتی مهمانان لوط به او گفتند: نیمه شب همراه خانواده ات از شهر بیرون برو تا فرمان خداوند درباره این مردم اجرا گردد.
لوط در تاریکی شب همراه خانواده اش از شهر خارج شد و زمانی که به اندازه کافی از سُدوم دور شده بودند ناگهان زلزله ای بوقوع پیوست و مردم زشتکار را نابود ساخت. وهمسر لوط نیز که با گمراهان همراه بود و پند و نصایح شوهرش در او مؤثر نگردیده بود، نابود گردید. و یکبار دیگر فرمان خداوند جاری شد
پی نوشت: براى روشن شدن این مطلب، نظر شما را به ترجمه آیه 160 تا 175 سوره انبیاء جلب مىکنیم:«هنگامى که برادرشان لوط - علیه السلام - به آنها گفت: آیا پرهیزکارى را پیشه خود نمىسازید؟ من براى شما رسول امینى هستم. تقواى الهى پیشه کنید و از من پیروى نمایید من از شما پاداشى نمىخواهم، پاداش من نزد پروردگار جهانیان است.آیا در میان جهانیان، شما به سراغ همجنس مىروید (چه کار زشتى؟!) و همسرانى را که خدا براى شما آفریده است رها مىکنید، راستى شما قوم تجاوزگرى هستید.قوم لوط در پاسخ گفتند:اى لوط اگر از این گفتار دورى نکنى، از اخراج شوندگان خواهى بود. (تو را از این سرزمین تبعید مىکنیم)لوط گفت: من (به هر حال) دشمن شما هستم.پروردگارا من و خاندانم را از آن چه اینها انجام مىدهند، رهایى بخش. ما او و خانواده مؤمنش را نجات دادیم جز پیر زنى که در میان آن گروه باقى ماند (این پیرزن همسر لوط بود که از نظر عقیده و مذهب با قوم گمراه بود و هرگز به لوط ایمان نیاورد) سپس دیگران را هلاک کردیم و بارانى (از سنگ) بر آنها فرو فرستادیم، چه باران بدى بود این باران انذار شدگان.در این ماجرا ( قوم لوط و سرنوشت شوم آنها) آیتى است اما اکثر آنها ایمان نیاوردند و پروردگار تو عزیز و رحیم است.»