علم و تفکر

سَکاها

سَکاها

سَکاها (با سه شاخه اصلی  آلان‌ها، سکیت‌ها، ماساژت‌ها) دسته‌ای از مردمان کوچ‌نشین ایرانی تبار بودند که قدمتشان به پیش از هخامنشیان برمی‌گردد. آن‌ها در درازای تاریخی از درون آسیای میانه یعنی از ترکستان چین تا دریای آرال و خود ایران و از این نواحی با فاصله‌هایی تا رود دُن و از این رود تا رود عظیم دانوب پراکنده بودند. در بخش‌های مختلف این صفحات وسیع و دشت‌های پهناور نام آن‌ها تغییر می‌کرد.

قوم باستانی سکا در تکوین تاریخ و شکل‌‌گیری اساطیر ملل مختلفی؛ از جمله یونانیان، ایرانیان، هندیان و چینیان نقشی اساسی داشته‌ است. علّت اصلی این امر را باید در ویژگی اصلی این قوم؛ یعنی بیابانگردی و عدم توطّن، جستجو کرد. با این حال یاد و خاطرة ماجراجویی‌ها و جنگ و گریزهای بی‌پایان ایشان از میان نرفت و در  قالب حماسه‌سازی‌ها و افسانه‌های نسل‌های بعد، باقی ماند. چنانکه حماسه‌های ملل مختلفی مانند یونان و ایران و هند و چین که سکاها با آنها درآمیختند؛ سرشار از مضامین و قطعات داستانی است که به طرزی آشکار یا پنهان، ریشه در روایات سکایی و فرهنگ و آداب و رسوم ایشان دارد.

ارابه های سرپوشیده ی سکاها به منزله ی خانه ی دائمی آنها بوده است و مردان – که پیوسته سواره به این سو و آن سو می تاختند- شب هنگام برای اقامت در آن ها باز می گشتند. به طور کلی زندگی روزانه ی افراد سکایی نسبتاً به خوشی می گذشت. بقراط نوشته است که آنها فربه و تنبل و بذله گو بودند. شراب می نوشیدند و با نوشیدن از یک ظرف، پیمان برادری با محبت می بستند و با خواندن و رقصیدن همراه طب و سازهای زهیی شبیه عوب به تفریح می پرداختند.
سکاها، لباس های خود را با تزیینات شاد می آراستند و به این کار علاقه ی بسیار داشتند و می توانستند کارهای تکه دوزی را با چنان ظرافت و مهارتی انجام دهند که شبیه کامل ترین قلابدوزی ها باشد. آن ها اغلب پوست و چرم به کار می بردند و در واقع پوست ها و چرم آنان با چنان مهارتی عمل آورده می شد که در نقاط دوردست هم خریدار داشت. اصلی‌ترین اثر مربوط به سکاهای باستان کتاب تاریخ هرودوت است. در پرتو نتایج حاصله از کندوکاوهای باستانشناسی می‌توان بر توضیحات هرودوت مهر تأیید زد.

سکاها، گرچه قبیله‌های بسیاری را تشکیل دادند، ولی در دو سمت اوراسیا، پراکنده گشتند. گروهی در شرق دریای کاسپین، و گروهی در غرب دریای کاسپین. به نوشته هرودوت، سکاها خود را سکلتث می‌نامیدند. در حالی که پارسی‌ها (مثل داریوش)، آن‌ها را سکا (جنگجو، نیرومند) می‌نامیدند، یونانی‌ها آن‌ها را پیاله به دوش، یا خانه‌به‌دوش می‌نامیدند.

در ناحیه سکانشین، در شرق، نفوذ چین در فرهنگ بدوی ناحیه غلبه داشت، و در مرکز، عناصر ایرانی بیشتر به چشم می‌خورد و در مغرب، عناصر یونانی آشکار بود. باوجود این به رغم این گرایش‌های بیگانه، فرهنگ بدوی در سراسر ناحیه غالب بود و در آلتایی به صورت خام، و در میان «سکاهای سلطنتی» روسیه جنوبی با پختگی بیشتری جلوه کرد. سکاها در زندگی عصر خود چنان عامل مهمی به‌شمار می‌آمدند که هرودوت لازم دانست یک کتاب کامل از تاریخ بزرگ خود را به آنان اختصاص دهد.

استرابون منطقه دوبروجا را «سکائستان کوچک» نامید و حال آنکه سراسر نواحی جلگه واقع در شمال و شمال شرقی دریای سیاه را «سکائستان خاوری» نام گذاشت.

این قوم بعدها به قسمت جنوب افغانستان و ایران مهاجرت کردند و در منطقه ی زرنج ( زابل) سکونت پیدا کردن که قلمروی انان از هرات تا زرنج بود و قسمتی از ایران و افغانستان را در بر میگرفت و نام آن منطقه سَکِستان( سیستان امروزی) گمارده شد و با توجه به مطالعات دکتر جوزف الیسون و دیوید هاتمن در علم کرنولوژی و تبار شناسی تنها بازماندگان این قوم سکاها در ایران طایفه پودینه در سیستان و در شهرستان زابل هستند که این طایفه از اصیل ترین و بزرگترین اقوام زابل به شمار میروند که البته بعد از جنگ سخت میان این طایفه و تیمور لنگ این قوم از هم پاشیده و دیگر اتحاد قبلی خود را پیدا نکردند و عده ای در افعانستان ، عده ای در روستای پودینه ی سیستان و عده ای در شمال ( گلستان و مازندران ) و شمال شرق( خراسان)ایران پراکنده شده اند .

قدمت سکاها، به سده هشتم پیش از میلاد مسیح برمی‌گردد. سکاها از سده هشتم پیش از میلاد تا آغاز عصر مسیحیت، بر دشت‌های اوراسیا مسلط بودند و در قلمرو وسیعی از سواحل شمالی دریای سیاه در غرب، تا مرزهای شمالی چین در شرق، به زندگی چادرنشینی روزگار می‌گذراندند. سکاها در نوشته‌های هرودوت، به سکیث مشهور هستند. در زبان یونانی، سکیث به معنی پیاله است، از اینرو، یونانی‌ها آن‌ها را افرادی پیاله‌به‌دوش می‌نامیدند. هرودوت می‌افزاید که سکاهای اروپایی خود را سکلتث (Secolotes) می‌نامیدند. همین کلمه در زبان‌های اروپایی به سیت (Scythe) تبدیل شده‌است. در روزگار کوروش و داریوش، سرتاسر روسیه جنوبی، از آسیای میانه گرفته تا کرانه‌های شمالی دریای خزر و دریای کاسپین و سیاه، مسکن قبیله‌های ایرانی‌تبار (سغدی، بلخی، مادی، پارسی) بودند که نام مشترکشان آلان (مشتق شده از ایران) تا دیرگاهی به جا ماند. این قبیله‌ها که در جنوب روسیه امروزی، می‌زیستند، بوسیله پارسی‌ها ،سکاها (از ریشه فارسی باستان ska به معنی «نیرومند، قدرتمند») خوانده می‌شدند؛ در حالی که یونانی‌ها، این مردم‌ها را اسکیت‌ها می‌نامیدند. مهشید میرفخرایی هم معتقد است که سکاها، به معنی «نیرومندی» است، در حالی رضایی باغ‌بیدی واژه فارسی سکا (saka) را، مشتق از ریشه باستانی sak، به معنی «رفتن، گشتن، گردیدن» دانسته و سکاها را «سرگردان و خانه‌به‌دوش» می‌داند. به سبب فزونی تعداد قبایل سکایی، پارسی‌ها به هر کدام، پسوندی می‌دادند. در کتیبه‌های هخامنشی، سکاها به چهار دسته تقسیم شدند: سکاهای هوم‌نوش، سکاهای تیزخود، سکاهای فراسوی سُغد و سکاهای فراسوی دریا. از این چهار گروه، سه تای آن مختص شرق دریای کاسپین و چهارمی، مختص غرب دریای کاسپین بود. مهم‌ترین قبایل ،قبایل سکاهای غربی که غالباً در دشت‌های جنوب روسیه امروزی می‌زیستند، اسکیتی‌ها یا اسکوتی‌ها، سرمت‌ها و ماساگت‌ها بودند. به نظر، سکاها خودشان را skuda می‌نامیدند، که برگرفته از ریشه هندواروپایی skeud است. دیاکونوف، این واژه را «چالاک»، ولی سمرنیی، «تیرانداز» ترجمه کرده‌است. این واژه در میانه سده یکم پیش از میلاد، در منطقه پنتوس به skula بدل شد. سکاها در زبان آشوری اشکوز نامیده می‌شدند و پارسیان و هندی‌ها آنان را سَکا می‌نامیدند.

آن چنان‌که در کتیبه‌های هخامنشی نگاشته شده؛ سَکَ یا سَکا نامی است که در زبان پارسی باستان برای سکاهایی که از طرف آسیای میانه با ایرانیان سروکار داشتند، به کار رفته‌است. 

سکاها در آغاز همراه دیگر مردم هندواروپایی در یک جا می‌زیستند و بعدها به نقاط دیگر مهاجرت کردند. مهاجرت اقوام سکایی در دوران مهاجرت‌های بزرگ هند و اروپایی انجام شد. بعضی از قبایل آریایی جلگه‌های جنوب سیبری را ترک گفته، گروهی به طرف کوه‌های اورال و گروهی به سمت سیردریا و آمودریا رفتند، از آنجا سراسر ترکستان شرقی و دره‌های کوتچه و قره‌چار و توئن هوانگ را تا کانسور به تصرف درآوردند و با خاک چین همسایه شدند.

تا آن‌جا که مربوط به سکاهاست، آغاز تاریخ آنان را شاید بتوان حدود ۱۷۰۰ پیش از میلاد دانست، و آن هنگامی است که نخستین طوایف هند و اروپایی از ینی سئی به غرب آلتایی و به سوی قفقاز رفتند. آن‌ها اقتصادی ویژه خویش به وجود آوردند، و برخی از آن‌ها به صورت کشاورز در دره‌های حاصلخیز سکونت اختیار کردند و گروهی دیگر به صورت شکارچی و بدویان گله دار، در دشت‌ها اقامت گزیدند. این مهاجران تازه‌وارد، تا آن زمان، هنر ریخته‌گری و استفاده از مس را به خوبی فرا گرفته بودند. بعضی از کوره‌های ریخته‌گری آن‌ها که در اعماق زمین فرورفته با قالب‌هایی که برای ساختن داس مورد استفاده قرار گرفت کشف شده‌است. آنان برای قطع درختان از ابزار و و تبرهای مفرغی استفاده می‌کردند.

کتیبه‌های آشوری مربوط به ۷۰۰-۷۵۰ پیش از میلاد از سکاها یاد کرده‌اند. آن‌ها در آن زمان در استپ‌های آسیای میانه زندگی می‌کردند و از تأثیر تمدن‌های بین‌النهرین بابل و آشور بدور بودند. آن‌ها تا حد زیادی تحت تأثیر تمدن همسایگان یک‌جانشین خود مادها و پارس‌ها قرار داشتند که در نواحی جنوب آن‌ها در فلات ایران زندگی می‌کردند. سکاها مانند قوم خویشاوند خود سرمتیان از جنبش‌های مزدایی وزردشتی‌گری که سرانجام توانست اعتقادات مادها و پارس‌ها را دگرگون کند، بدور بودند.

هرودوت از تهاجم سکاها به ایران در دوران هووخشتره مادی یاد کرده؛ در حالی که سپاه ماد نینوا پایتخت آشور را محاصره کرده‌بود. خبر تهاجم سکاها به آذربایجان، هووخشتره را ناچار کرد از نینوا بازگشته تا از کشور خود دفاع کند، شکست مادها در جنگی که در نزدیکی دریاچه ارومیه واقع شد، موجب شد سکاها به قدرت اول آسیا بدل شوند. چند سال بعد هووخشتره با کشتن رهبران آنان موفق به شکست‌شان شد. سکاها در روزگار مادها بارها به مرزهای ایران تاختند. آن‌ها گاه با آشور هم‌پیمان می‌شدند و زمانی به‌همراه مادها با آشوریان می‌جنگیدند. به دنبال حمله مجدد آشور به مادها، هووخشتره  برای پایان‌دادن به حملات آشور با ماننا و سکاها پیمان دوستی بست و عملاً با آشور وارد جنگ شد. بعد از سکاها، کیمری‌ها (یکی دیگر از قبایل صحرانشین شمال قفقاز) به منطقه شمال‌غرب ایران حمله کردند و در سر راه خود، دولت اورارتو در غرب دریاچه ارومیه و شرق آناتولی را نابود کردند. هووخشتره بزرگ‌ترین پادشاه ماد در ده سال اول حکومتش موفق شد که رابطه خوبی با پروتوثیس پادشاه سکاها برقرار کند. هووخشتره ارتشش را به دو بخش پیاده‌نظام مجهز به نیزه و سواره‌نظام تیرانداز (شکلی که از سکاها آموخته‌بود) تقسیم کرد و دولت نیرومندی در ماد تشکیل داد. هووخشتره پس از مطیع شدن سکاها ، گروهی از سکاها را به غرب ماد کوچ داد و این سرزمین را به نام آنان سکزی یا ساکز خواندند که اکنون به سقز معروف است. سکاها در زمان اشغال ایران، سَقِز، ناحیه‌ای از کردستان را پایتخت خود قرار دادند، که الان نیز، با قدمتی ۳۰۰۰ ساله، یکی از قدیمی‌ترین شهرهای جهان به‌شمار می‌آید.

در اویل دوران هخامنشیان درگیری‌های مرزی با سکاها ادامه داشت. داریوش دیگر پادشاه هخامنشی برای تنبیه سکاها تا مرکز اروپا و حدود مولداوی امروزی پیشروی کرد. هرودوت نقل می‌کند که سکاها از راهکار کوچ نشینان استفاده نمودند و در عوض رویارویی و جنگیدن با سپاه هخامنشی گریختند و سپاه داریوش را تا داخل اعماق سرزمین‌های خود کشاندند. هرچند لشکرکشی داریوش نتوانست سکاها را زیر یوغ هخامنشیان درآورد؛ ولی آسیای غربی را برای سه قرن از حملات چادر نشینان سکایی در امان نگاه داشت. سکاها در سده پنجم پیش از میلاد مسیح، آداب و رسوم بابلی را پذیرفته بود. همه می‌دانند که مردمان قبیله‌های سکایی، در سپاه هخامنشی شرکت داشتند و با زندگی نظامی آشنایی داشتند. بیشتر آنها، در زیرمجموعه «سوارکار تیرانداز» به هخامنشیان خدمت می‌کردند.

در زمان اشکانیان و در حدود اواخر قرن دوم پیش از میلاد سکاهای کوچ‌نشین در مرزهای شرقی اشکانیان پیشروی کردند و نواحی قندهار وسیستان امروزی را تسخیر نمودند.  تسخیر سیستان دائمی بود، چنانچه نام سیستان در واقع به نام این اقوام برمی گردد. آن‌ها در این دوره مشکلات بزرگی برای اشکانیان بوجود آوردند و اشکانیان را تا سراشیبی سقوط پیش بردند. چنانچه فرهاد دوم  در نبرد با سکاها کشته شد و جانشین او اردوان دوم نیز در نبرد با آنان به طرز مرگباری زخمی گردید. تنها در زمان مهرداد دوم بود که اشکانیان توانستند بر سکاها غلبه یابند و مهرداد دوم سکاهای سیستان را تحت فرمان اشکانیان درآورد.

سیستان، بعد از ناپدید گشتن سکاها، جزئی از امپراتوری ساسانیان شد. در زمان شاپور یکم، این منطقه، با نام کاملش، سَکِستان، تورستان (امروزه منطقه شمالی بلوچستان را تشکیل می‌دهد) و هند، تا کناره‌های دریا، استان (به فارسی میانه: شَهر) امپراتوری بود و گاهی به فرزند شاهنشاه واگذار می‌شد.

زبان و ادبیات سکایی باستان 

سکاها طایفه‌های ایرانی بودند که در دو سوی دریای خزر، دشت‌های جنوب روسیه و ماوراءالنهر می‌زیستند و از زبان آن‌ها در دوره باستان هیچ اثر مکتوبی در دست نیست. گزارش‌های هرودوت از افسانه‌ها و داستان‌های اسکیتی و به وجود ادبیات بسیار غنی و به ویژه، حماسی زبان سکایی باستانی گواهی می‌دهد.  تنها آثار بازمانده از زبان سکایی باستان، برخی اسامی افراد، قبیله‌ها و مکان‌ها در کتیبه‌های یونانی منطقه پنتوس و در آثار یونانی است، که بر اساس آن‌ها و به کمک زبان‌های ایرانی باستان (اوستایی و فارسی باستان) و نام چند مکان (تپه، رودخانه در اوکراین و جنوب روسیه)، می‌توان برخی از واژه‌های این زبان را بازسازی کرد. تنها زبانی که هنوز کلمات سکایی استفاده می‌شود در مازندران است که باز ماندگان تپوران هستند.

آنچه که سکاها را به ادبیات و فرهنگ ایرانی پیوند می‌زند، تأثیر تعیین‌کننده و انکار نأپذیر روایات سکایی در تکوین حماسة ملّی ایران است؛ چنانکه در شاهنامة فردوسی، بویژه در داستان‌های مربوط به ‌رستم وخاندان او که به باور اکثر پژوهشگران، ریشه در قوم سکایی داشتند؛ شواهد متعددی وجود دارد که حاکی از این تأثیر است.

به گفتة  هرودوت سکاها براین باور بودند که پهلوانی شکست ناپذیر به نام هراکلس(قابل مقایسه با رستم دستان)، ‏جدّ اعلای همه سکاها است. به روایت اسطوره، هراکلس ملبس به پوششی از پوست شیر(قابل مقایسه با ببر بیان در شاهنامه) با گلّه‌ای از ‏اسبان خود(قابل مقایسه با رخش در شاهنامه) در حوالی دریای سیاه می‌تاخت که به منطقه‌ای که بعداً به نام فرزندش، سیتیا خوانده‌ شد، رسید. ‏با شروع طوفانی مهیب، هراکلس گلّة اسبان خود را گم کرد و در خوابی عمیق فرورفت. چون از خواب ‏برخاست؛ در جستجوی اسبان خود بر آمد تا اینکه در بیشه‌زاری به غاری مهیب وارد شد که در آن به ‏موجودی شگفت انگیز، نیمه زن- نیمه مار، ( قابل مقایسه با تهمینه در داستان سهراب) برخورد و چون سراغ اسبان خود را ازو که خود را فرمانروای ‏آن سرزمین می‌خواند، گرفت، پاسخ شنید که شرط پس دادن اسب‌ها ازدواج با اوست. هراکلس به این شرط تن درداد و بزودی از وی صاحب سه پسر شد و پس از چندی که قصد ‏عزیمت از آن دیار را داشت، کمان وکمربند و جام طلای خود را به وی سپرد و گفت هریک ‏ازفرزندانم که توانایی به زه کردن کمان مرا داشته باشد، کمربند و جام طلایم از آن اوست و جانشین من ‏محسوب می‌شود. به روایت اسطوره، کوچکترین پسر یعنی سیتِس از پس این کار برآمد، وآن ‏سرزمین را به نام خود "سیتیا  "‏ ‏ نامید و برادرانش در پی فتح سرزمین‌های دیگر به اقصای عالم روان ‏شدند. سوای این داستان که با ماجرای ملاقات رستم شاهنامه با تهمینه در سرزمین سمنگان شباهت‌های چشمگیری دارد؛ چنانکه متذکّر شدیم؛ در این اسطوره‌ها می‌توان  شباهت‌هایی چند با داستان‌های شاهنامه تشخیص داد. در بخش اول داستان، نحوة مزاوجت هراکلس با موجود شگفت‌انگیز درون غار، یادآور داستان آشنایی رستم با تهمینه، مادر سهراب است. قهرمان در جستجوی اسب گمشدة خود هستند و به پیشنهاد ازدواج به شرط یافتن اسب خود پاسخ می‌دهند و در هنگام جدا شدن از معشوق، جواهراتی را برای نشاندار بودن فرزند حاصل از مزاوجت، به او می‌دهند. خالقی‌‌مطلق،‌ ضمن مقالة مفصّلی در باب منشاء داستان رستم و سهراب که درآن از دیدگاه ادبیات تطبیقی، به موضوع‌ نبرد پدر و پسر در روایات‌ حماسی‌ و افسانه‌های‌ اقوام‌ جهان‌ پرداخته است با نقل و مقایسة روایات‌ آلمانی‌، ایرلندی‌، روسی‌ و روایت‌ فردوسی‌ از این‌ داستان و تذکّر اختلافات متعدد آنها با هم، ارتباط‌ این‌ چهار روایت را‌ از دیدگاه های مختلف مورد تحقیق قرار داده و در نهایت‌ به این نتیجه رسیده است که اصل‌ هر‌ چهار داستان‌، یک‌ افسانة‌ گردنده‌ است‌ که‌ از محلّی‌ به‌ محل‌ دیگر رفته‌ است‌. نتیجة نهایی پژوهش ایشان نیز حاکی از آن است که منشاء اصلی داستان رستم وسهراب در شاهنامة فردوسی، اسطوره‌ای است که  هرودوت در باب منشا قوم سکا بیان کرده است .از سوی دیگر تقسیم سرزمین میان سه فرزند پهلوان سکایی نیز یاد آور عملکرد فریدون در تقسیم جهان  بین سه فرزند خود، سلم وتور وایرج در شاهنامة فردوسی است. به باور بسیاری از محقّقان، همة این روایات را می‌توان انعکاس افسانه‌وار واقعه تاریخی سه شاخه شدن قوم سکا در هنگام مهاجرت به شرق و غرب و جنوب آسیا قلمداد نمود.