داستان اصحاب فیل
داستان اصحاب فیل
حکایت اصحاب فیل که در سال تولد حضرت پیامبر «ص» به وقوع پیوست از این قرار می باشد که به پادشاه حبشه خبر می دهند که در شهر مکه، کعبه مورد ستایش و زیارت جمع کثیری از مردم قرار دارد و اگر ما میتوانسیتم کاری بکنیم که آنها به زیارت عبادتگاه ما می آمدند دیار ما بسیار رونق می یافت.
به همین جهت به دستور پادشاه حبشه معبد بزرگ و مجللی ساختند و آن را با انواع زیور آلات طلایی و نقره ایی آراستند و با سنگهای گرانبها مفروش نمودند. امّا این تمهیدات فایده ایی نداشت و کعبه از رونق نیفتاد و هر چه آنها تبلیغ نمودند آنچنان که باید و شاید تأثیری ننمود.
اتفاقا در آن زمان عده ای از تجارعرب که شب را در معبد مذبور بسر برده بودند روز بعد آتش شبانگاهشان را خاموش ننمودند به همین جهت آتش به همه جا گسترش یافت و در اندک زمانی سراسر معبد را در لهیب سوزان خود فرو برد.
پس از اینکه معبد از میان رفت ماوقع را به پادشاه گزارش دادند. پادشاه گمان کرد که اعراب آن را عمدا و عالما آتش زده اند به همین جهت سردار سپاهش را فرا خواند و او را که ابرهه نامیده می شد فرمان داد تا به مکه لشکر کشی نماید و کعبه را نابود کند تا هم انتقام معبد گرفته شود و هم اینکه زیارتگاه مکه از میان برود. به این ترتیب ابرهه با انبوه لشکریان فیل سوارش به سوی مکه و به عزم نابودی مکه رهسپار شدند و چون به حوالی آن شهر رسیدند ابرهه دستور داد تا هر جا مال و یا شتری را دیدند آن را ضبط نمایند.
به دنبال این دستور لشکریان ابرهه گله شتری دیدند و آن را مصادره نمودند. این شترها به عبدالمطلب بزرگ قریش و کلید دار مکه تعلق داشت. ابرهه پیکی به مکه فرستاد تا به بزرگان شهر قصد او را از لشکر کشی به مکه بیان نماید به همین جهت مردم از بیم جان ، شهر را ترک کردند و به تپه های اطراف شهر گریختند. در همین هنگام به عبدالمطلب خبر رسید که شترهای او رابردند، عبدالمطلب به ناچار به اردوی ابرهه رفت و ابرهه با عزت و احترام از او پذیرایی نمود.
ابرهه گمان می کرد که وی میخواهد از خرابی کعبه جلوگیری نماید اما پس از اینکه علت آمدنش را از او پرسید. عبدالمطلب گفت من آمده ام تا شترهایم را از شما باز پس گیرم.
ابرهه با تعجب و شگفتی گفت من گمان کردم که شما برای نجات کعبه از ویرانی به اینجا آمده اید ولی اکنون می بینم که تنها می خواهید شترهایتان را ببرید آیا برای شما شتر از خانه کعبه با ارزشتر است؟ عبدالمطلب گفت هر چیزی را مالکی است من صاحب شترهایم هستم و خداوند مالک خانه اش می باشد و وظیفه هر کسی آن است که اموالش را حفظ نماید.
ابرهه دستور داد تا شترهای او را باز پس دادند و گفت: اگر عبدالمطلب از من می خواست تا آسیبی به کعبه وارد نیاورم و بازگردم از همین جا باز میگشتم.
پس از اینکه عبدالمطلب از اردوی ابرهه خارج شد، ابرهه فرمان حمله به مکه را صادر کرد و با سپاهیانش رو به خانه کعبه نهاد.
ناگهان انبوهی از پرندگان ضعیف الجثه بر فراز ایشان در آسمان ظاهر شدند در حالی که هر کدام سنگ ریزه ایی به منقار داشتند.
نام آن پرندگان در قرآن ابابیل و سنگ ریزه های مذبور سجّیل آورده شده است.
پرندگان بر فراز لشکریان ابرهه پرواز کردند و سنگ ریزه ها را بر فرق سپاه او فرود آوردند، با فرود هر سنگ ریزه یکی افراد سپاه به خاک هلاکت می افتاد و سرانجام ابرهه نیز به همین سرنوشت دچار گردید و نابود شد.
تنها یکی از افراد سپاه توانست جان سالم بدر برد و خود را به دربار پادشاه برساند و ماوقع را به او گزارش دهد.
شاه که از شنیدن این خبر در بهت و حیرت فرو رفته بود از سرباز پرسید آخر آنها چگونه پرندگانی بودند و چگونه توانستند لشکری بدان نیرومندی را از پای در آورند؟
امّا هنوز پرسش پادشاه به اتمام نرسیده بود که ناگهان یکی از همان پرندگان ظاهر گردید و سرباز مذبور با وحشت در حالیکه مضطرب شده بود او را به پادشاه نشان داد و گفت این از همان پرندگان است و هنوز کلامش را به پایان نبرده بودکه پرنده سنگ ریزه داخل منقارش را به سوی او افکند و او را به خاک هلاکت افکند.
به این ترتیب به شاه فهمانده شد که این سزای کسانی است که قصد ویرانی خانه خدا را دارند و این بود داستان اصحاب فیل که حیله آنها باعث نابودیشان شد.