زندگانی حضرت محمد« ص »
داستان حضرت محمد«ص»
حضرت محمد «ص» سحر گاه روز جمعه هفدهم ربیع الاول سال عام الفیل قدم به عرصه گیتی نهاد.
مادرش آمنه دختر وهب و پدرش عبدا... پسر عبدالمطلب بزرگ قریش و کلید دار کعبه بود.
روایت نمودند که عبدالمطلب نذر نمود که یکی از فرزندانش را در پیشگاه خداوند قربانی نمیاد. روزی برای اداء نذرش بین آنها قرعه کشید و قرعه به نام عبدا.. افتاد که از زیبایی و توانایی سرآمد دیگران بود واو آماده شد تا قربانی شود اما عده ای از بزرگان قریش که در آنجا حاضر بودند در پی چاره برآمدند وعبدالمطلب را واداشتند که از زنی راهبه که در آن حوالی بود راهنمایی بجوید.
وی نیز چنین کرد و زن راهبه گفت ده شتر یک سو و عبدا... را سوی دیگر قرار دهید و قرعه بیندازید اگر قرعه به نام عبدا... افتاد بار دیگر ده شتر بر آن بیفزایید و تعداد شتران را آنقدر افزایش دهید تا قرعه به نام آنان بیافتد.
عبدالمطلب پذیرفت و قرعه کشی را ادامه داد تا اینکه عاقبت در مرحله دهم که تعداد شتران به یکصد رسیده بود قرعه به نام آنان افتاد ولی عبدالمطلب که هنوز تردید داشت و گمان می کرد نتواند رضایت خداوند را فراهم سازد برای بار دوم و سوم نیز قرعه کشید ولی هر بار قرعه به نام شتران اصابت کرد. آنگاه قانع شد و دستور داد یک صد شتر مذبور را قربانی نمایند.
به این ترتیب عبدا.. به قدرت پروردگار زنده ماند و با آمنه دختر وهب ازدواج کرد و از بطن وی محمد«ص» پا به عرصه گیتی نهاد.
پس از ازدواج، عبدالمطلب عبدا.. را همراه با کاروان بازرگانان روانه ساخت و در مراجعت از همین سفر بود که حال او دگرگون گردید و چشم از جهان فرو بست .
گویند درهنگام به دنیا آمدن حضرت چهارده کنگره از کاخ کسری فرو ریخت و آتشکده فارس پس از یک هزار سال خاموش گردید.محمد«ص» پس از رحلت پدر در کنارمادر و تحت سرپرستی پدر بزرگ تدریجا رشد و نمو نمود تا اینکه عبدالمطلب از جهان رحلت کرد و وی تحت سرپرستی ابوطالب عمویش قرار گرفت و همراه وی به سفرهای گوناگون پرداخت و بازرگانی اختیار کرد.
پس از مدتی به واسطه کسب تجربه در این امر مورد توجه زنی به نام خدیجه که ثروتمند ومتشخص بود قرار گرفت و کاروان های تجارتی را سرپرستی کرد.
محمد«ص» را به خاطر پاکی و صداقتش امین لقب داده بودند و به خاطر همین محاسن بود که خدیجه بیش از پیش دلباخته او شد ومحمد«ص» پس از چندی با او ازدواج نمود.
این بانوی بزرگوار تمام ثروتش را در اختیار وی قرار داد و از هیچ کوششی برای وی فروگذار ننمود .
محمد«ص» گاه و بیگاه برای رازو نیاز با پروردگارش به داخل غاری می رفت و در داخل غار بدون هیچ مزاحمتی به عبادت مشغول می شد.
آن غار که حرا نامیده می شد در یکی از کوه های اطراف مکه بود و خدیجه که اعتماد کامل نسبت به وی داشت ابدا از او نمی پرسید و او را مورد پرسش قرار نمی داد و در هر کاری او را در حد توان یاری می داد.
حضرت محمد«ص» از اینکه مردم را غرق در جهالت و شرک می دید و اعمال زشت و فساد را در آنها در حال افزایش مشاهده می نمود رنج می برد و احساسات خود را در هنگام رازو نیاز با پروردگار به زبان می آورد و از وی میخواست تا مردم را به راه راست هدایت نماید.
علاوه بر این از پند و اندرز به مردم کوتاهی نداشت ومدام ایشان را نصیحت می نمود و امر به معروف و نهی از منکر می فرمود.
اما مردمانی که سالیان متمادی بت پرست بودند و منافع زیادی از این راه داشتند با او بنای ناسازگاری گذاردند و او را به سخره گرفتند و کلامش رااستهزا نمودند.
بالاخره لحظه موعود فرا رسید و هنگامیکه حضرت محمد«ص» درغار حرا خلوتگاه همیشگی خود به ستایش پروردگار یکتا مشغول بود، جبرئیل بر او ظاهر شد و گفت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ
بخوان به نام پروردگاری که انسان را از خون بسته آفریده است.
محمد«ص» که دچار خوف و هراسی وصف ناشدنی شده بود گفت: نمیتوانم بخوانم اما جبرئیل کلام خداوند را تکرار کرد.
تا جائیکه محمد«ص» کم کم احساس نمود که میتواند بخواند. سپس پرسید چه بخوانم؟ و جبرئیل کلام پروردگار را ادامه داد.
بدین ترتیب دریافت که از جانب باری تعالی به پیامبری مبعوث گردیده است و جبرئیل به او گفت تو آخرین پیامبر خداوند هستی و بعد از تو پیامبری نخواهد آمد و تو خاتم انبیا می باشی و راهنمائیهای لازم را بدو نمود.
حضرت محمد«ص» در بازگشت از غار حرا آنچه را بر او گذشت با خدیجه همسرش در میان می گذارد و سپس بزرگان و اقوام و خویشانش را در مجلسی دعوت کرد و جریان بعثتش را با ایشان در میان گذارد و از ایشان خواست تا وی را یاری نمایند و دعوتش را پذیرا شوند.
نخستین زنی که به او ایمان آورد همسرمهربانش خدیجه و نخستین مردی که به او ایمان آورد علی «ع» پسر عمویش بود.
حضرت تا سه سال دعوت خویش را مخفیانه ادامه داد و در این مدت تعداد فراوانی از مردم به او گرویدند و مخالفتها نیز با وی گسترش یافت.
بزرگان مکه که موقعیت و قدرت خویش را در خطر می دیدند سعی در تطمیع و جلوگیری از رسالت حضرت نمودند و به او گفتند که هر قدر مال و مکنت بخواهد به وی خواهند داد و حتی حاضرند یکی از زیباترین دختران عرب را به ازدواج با او درآورند.
اما پیامبر فرمود اگر خورشید را در یکدست و ماه را در دست دیگرم بگذارید محال است که از دیانت و رسالت خود دست بردارم.
بدین ترتیب دشمنان وی به انواع آزارها و اذیت ها متوسل شدند و بنا بر کج رفتاری و بی حرمتی با او را نهادند تا جائیکه بر سر مبارکش خاکستر ریختند و از هیچگونه آزار و اذیتی نسبت به وی خودداری ننمودند.
اما حلم و بردباری آن حضرت انتهایی نداشت و او با مهربانی با تمام این درشتی ها و کج رفتاریها برخورد می کرد و بدی را با نیکی و درشتی را با لطافت پاسخ می فرمود.
کلام دلنشین و بیان شیرین او در دلها اثر می کرد و نفوذ گفتارش تا اعماق وجودشان رخنه می کرد. چنانکه مشرکین می گفتند کلام محمد«ص» سحر و جادوست. ولی آنها که قابلیت هدایات و سعادت را داشتند به وی گرویدند.
هر قدر که بر پیروان محمد«ص» افزوده می شد بزرگان مکه بیشتر و بیشتر احساس خطر و ناامنی می نمودند و این کینه و عداوت کم کم زندگی را بر مسلمین سخت و آنها به راهنمایی حضرت به دره ای در اطراف مکه به نام شعب ابوطالب رفتند. اوج تحمل شدائد و زحمات برای حضرت و یارانش شعب ابوطالب بود و عزیزترین کسان پیامبر تاب تحمل مصائب را نیافتند و از دنیا رخت بربستند.
چنانچه خدیجه همسر باوفا ومهربانش که آن همه ایثار و بزرگواری را در حق وی نموده بود در گذشت و فاطمه«ع» را به یادگار از خود باقی گذاشت. سوره مبارکه کوثر در شأن همسر مهربان وی نازل شده بود. علاوه بر آن عموی بزرگوارش ابوطالب نیز از دنیا رفت و پیامبر «ص» حامی بزرگوار خوی را از دست داد.
اما جبرئیل مدام بر وی نازل می شد و کلام پروردگار را به وی می رساند و او را به عناوین گوناگون در ادامه ی راهش یاری می نمود.
در این حال پسر عمویش علی «ع» نیز به سن رشد رسیده بود و از وی به شدت حمایت می کرد.
مشرکین مدام در پی آزار و اذیت آنها برمی آمدند تا اینکه طی یک جلسه محرمانه تصمیم گرفتند تا او را به قتل برسانند.
جبرئیل موضوع را به اطلاع پیامبر رساند و قرار شد که شخص دیگری را بجای ایشان در رختخواب بخوابانند. علی «ع» داوطلب این کار شد و آن شب را در بستر حضرت خوابید.
حضرت پیامبر«ص» از شهر خارج شد و در غاری پناه گرفت. به امر پروردگار دهانه ی غار توسط عنکبوتی با تار تنیده شد.
کفار که پس از هجوم به منزل پیامبر«ص» با علی «ع» مواجه شده بودند در تعقیب وی از شهر خارج شدند و اتفاقا گذرشان به همان غار افتاد اما از تارهای تنیده شده بر درب غار گمان کردند که کسی داخل آن نشده است چرا که با دخول وی تارهای عنکبوت پاره می شد. به این ترتیب پیامبر«ص» از حیله دشمنان نجات یافت و در حالیکه ده سال از بعثتش گذشته بود تصمیم به هجرت گرفت و با یارانش به شهر یثرب که بعدها به مدینه الرسول تغییر نام یافت عزیمت فرمود. پیامبر اکرم«ص» نه تنها از جانب مشرکین بلکه از طرف یهودیان نیز مورد اذیت و آزار قرار می گرفت به همین جهت مصمم شد نخست یهودیان را از میان بردارد و سپس با مشرکین به نبرد بپردازد به همین جهت در نبرد با یهودیان خیبر و بنی قریضه و بنی قینقاع پیش قدم شد و آنها را نابود ساخت و سپس در نبرد با مشرکین در بدر به پیروزی رسید.
اما با کمال تاسسف مسلمین که در اکثر نبردها با وجود قلّت افراد بر کثرت دشمنان پیروز می شدند در نبرد احد دچار خودپسندی و غرور گشتند و به طمع مال دنیا مواضع حیاتی را از دست دادند و از کفار شکست خوردند و در این نبرد بود که حمزه عموی شجاع حضرت به شهادت رسید و وجود مبارکش دچار آسیب شد و دندانهایش شکست.
حضرت علی «ع» نیز جراحات فراوانی برداشت.
اما در نبرد خندق که مسلمین از شکست احد عبرت گرفته بودند با مقاومتشان دشمن را شکست دادند و عمر بن عبدود پهلوان آنها توسط حضرت علی «ع» از پای درآمده و عبارت لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقاراز همان زمان بر سر زبانها افتاد.
بدین ترتیب حضرت پیامبر«ص» مشکلات را یکی پس ز دیگری از سر راه خود برداشت و دین حق را روزبه روز گسترش داد و اسلام را به عظمتی رسانید که در دنیای آن روز بزرگترین قدرت عصر خود گردید و امپراتوریهای نیرومند آن عصر یعنی ایران و روم را درهم شکست و آن را در سراسر دنیای متمدن آن روزگار گسترش داد.
حضرت در زمان حیات خویش نامه هایی به کشورهای مجاور فرستاد و آنها را به رسالت خویش خواند. عاقبت کفار و مشرکین شکست خوردند و مکه به تصرف مسلمین درآمد و خانه ی کعبه از وجود بتها پاکسازی شد و کعبه آمال و آرزوی مسلمین گردید.
حضرت پیامبر«ص» به پاس آن همه فداکاریها و بزرگواریهای پسر عمویش علی «ع» دخترش فاطمه«ع» را به همسری او درآورد و در حج آخرین یعنی حجه الوداع او را به وصیت و جانشینی خود انتخاب کرد. من کنت مولاه فهذا علی مولاه
بدین ترتیب عمر شریف و گرانقدر آن حضرت به پایان رسید و روح پاکش به ملکوت اعلی پیوست. اما اسلام نه تنها با رحلت پیامبرش دچار رکود نگردید بلکه عظمت و اقتدار آن روز به روز افزوده شد.
پی نوشت: در جنگ احد حضرت علی علیه السلام کافران را که قصد جان حضرت رسول داشتند متفرق کرد و پرچمداران را کشت و جمعی را به دوزخ فرستاد، جبرئیل گفت: «ای پیامبر خدا، از خود گذشتگی این است. پیامبر گفت: او از من است و من از اویم. جبرئیل گفت: من نیز از شمایم، گویند: در این وقت بانگی برآمد که «شمشیری جز ذوالفقار نیست و جوانمردی جز علی نیست»
در تفسیر آیه مبارکه: «اذ همت طائفتان منکم ان تفشلا والله ولیهما و علی الله فلیتوکل المؤمنون»آمده است: «در غزوه احد حضرت علی علیه السلام به تنهایی از چپ و راست شمشیر می زد و کفار را که قصد حضرت رسول صلی الله علیه وآله را داشتند به جهنم می فرستاد، فرشتگان از ثبات علی بن ابی طالب و دلاوری او تعجب نمودند تا که جبرئیل از آسمان آوازی در داد که "لاسیف الا ذوالفقار و لافتی الا علی"».