قیام سربداران
سربداران نام جنبشی از شیعیان ایران، در قرن هشتم خورشیدی بود. بعد از صد و بیست سال حکمرانی قوم تاتار و مغول برایران و بسیاری از مناطق آسیا، جنبشی مردمی در باشتین و سبزوار خراسان علیه ستم و تعدی فرمانروایان مغول و عاملان آنان با شعار
(سر به دار میدهیم تن به ذلت نمیدهیم) رخ داد. نتیجه تلاش پیگیر رهبران آزاده این قیام بود که منجر به تشکیل حکومت مستقل ملی و شیعه مذهب ایرانی در خراسان شد.
سربداران سبزوار به سردستگی امينالدوله عبدالرزاق، که نسبش از جانب پدر به حسين بن علی (ع) و از طرف مادر به يحيی برمکی می رسيد و خود از کارگزاران ابوسعيد بهادر ايلخانی بود، قيام کردند. اينان هم قسم شده بودند که: " اگر توفيق يابيم رفع ظلم کنيم والا سرخود را بردار خواهيم کرد که ديگر تحمل ظلم نداريم." و به همين جهت به سربداران معروف شدند.
در اوایل قرن هشتم شمسی بخش شرقی خراسان (ناحیه هرات)در تصرف ملوک هرات از سلاله کرت بود. دیگر بخشهای خراسان (نواحی نیشابور و مرو و بلخ)همچنان توسط ایلخانان در خراسان اداره میشد. وضع اقتصادی خراسان سخت وخیم بود و بسیاری از نواحی آن بر اثر تهاجم و غارت شاهزاده یساور جغتایی که چند تن از امیران محلی نیز به وی پیوسته بودند ویران گشته بود.
ایلخان ابوسعید بهادرخان امیر شیخعلی را به حکومت خراسان برگزید و خواجه علاءالدین محمد هندو صاحب دیوان محلی را به وزارت وی معین کرد. اقدامات هندوی وزیر نتایج نیک به بار آورد ولی اقدامات وی کافی نبود و از ستمگریهای بزرگان صحرانشین مغول و ترک به رعایا ممانعت نکرد. اعیان مغول و ترک در خراسان بسیار مقتدر بودند. به ویژه امیران طایفه اویغور و طایفه مغولی اویرات نفوذ فراوان داشتند.
این فئودالهای بزرگ هریک دارای دستههای نیرومند لشکری بودند و خود را تقریباً مستقل و مجزا از حکومت مرکزی میدانستند. پس از مرگ ایلخان ابوسعید جنگ داخلی بین خانها و امیران فئودال شدت یافت و خودسری و ستمگری آنان افزون گشت، سرانجام امیران خراسان در آغاز سال ۷۳۷ هجری طوغای تیمورخان را به ایلخانی برگزیدند.
در آخرین سالهای حکومت ایلخان ابوسعید نارضایتی مردم روستا و شهر در خراسان به حد اعلا رسیده بود و هم در آن زمان واعظی پدید آمد که کوشید تا نهضت ناراضیان را سامان دهد و از لحاظ فکری رهبری کند. واعظ مزبور یکی از شیوخ صوفیه و از مردم مازندران بود به نام شیخ خلیفه.
شیخ خلیفه پس از ورود به سبزوار در مسجد جامع منزل کرد و به صدای بلند قرآن میخواند و وعظ میکرد و عده کثیری شاگرد و مرید در گرد او جمع شدند، از طرفی مخالفان نیز قصد خون شیخ خلیفه کردند. فقهای سبزوار کوشیدند تا خلیفه را دستگیر کنند ولی در زد و خورد با پیروان وی کاری از پیش نبردند. پس دشمنان شیخ خلیفه تصمیم گرفتند او را پنهانی به قتل برسانند. سرانجام در ۲۲ ربیعالاول سال ۷۳۶ هجری دشمنان شیخ خلیفه شبانگاه وی را در مسجد جامع حلقآویز کرده و شایع کردند که وی خودکشی کردهاست. یکی از شاگردان شیخ خلیفه به نام حسن جوری به عقل و درایت و قدرت ممتاز بود. وی جوانی روستازاده بود از دهکده جور. حسن مدرسه را با موفقیت به پایان رساند و به لقب مدرس مفتخر گردید. شیخ خلیفه وی را به جانشینی خویش برگزید.
قیام در خراسان غربی به خودی خود و پیش از آنکه شیخ حسن جوری دستوری دهد آغاز شد. رفتار ناهنجار یک ایلچی مغول دردهکده باشتین در نزدیکی سبزوار کاسه صبر روستاییان را لبریز و انفجار و طغیانی را که از مدتها پیش ماده آن رسیده بود تسریع کرد.
پنج ایلچی مغول در خانه حسین حمزه و حسن حمزه منزل کردند و از ایشان شراب و شاهد طلبیدند و به خواسته خود اصرار و به میزبان خود بیحرمتی نمودند و کار را بجایی رساندند که ناموس ایشان را خواستند. دو برادر گفتند دیگر تحمل این ننگ را نخواهیم کرد، بگذار سر ما برود. شمشیر از نیام کشیدند هر پنج تن مغول را کشتند و قیام بدین ترتیب آغاز شد.
در این هنگام عبدالرزاق که فرزند یکی از مالکان محل بود وارد باشتین شد و با ایلچی که از جانب خواجه علاءالدین هندو (وزیرخراسان)برای بردن حسن حمزه و حسین حمزه آمده بود روبرو شد. وی پس از آگاهی از حوادثی که در زادگاهش وقوع یافته بود با عزمی راسخ جانب روستاییان را گرفت و آنان را به خروج علیه مأموران مغول دعوت کرد. در روز ۱۲ شعبان سال ۷۳۷ هجری گروهی از روستازادگان جسور، مسلح شده و عبدالرزاق را که به خاطر نیروی جسمانی و شجاعتش مشهور بوده به سرداری خویش برگزیدند.
قیامکنندگان نام سربداران را اختیار کردند.
علاءالدین محمد هندو، وزیر خراسان هزار سوار مسلح برای سرکوب آنان فرستاد ولی روستاییان آنان را شکست دادند. سپس قیامکنندگان عزم کردند تا کار هندوی وزیر را نیز بسازند. او با سیصد سرباز از فریومد به استرآباد که مقر امیرشیخعلی حاکم خراسان بود گریخت ولی سربداران در حدود کوهسار کبود جامه گرگان به او رسیدند و به قتل رساندند. سپس سربداران اموال و خزائن هندوی وزیر را تصرف کرده و بین خود تقسیم کردند.
در آن زمان نیروی جنگی سربداران عبارت بود از هفتصد نفر مرد مسلح.
در آغاز کار، سربداران بر ضد فئودالهای بزرگ مغول یا هواداران ایشان به جنگ نامنظم میپرداختند. در ولایت بیهق دیگر کسی نبود که در برابر سربداران پایداری کند و سردار قشون سبزوار بدون مقاومت تسلیم سربداران شد. سبزوار دژ محکمی داشت که مرکز ستاد سربداران و پایتخت دولت تازه تأسیس ایشان گشت.
قیام سربداران با آن که جنبشی محلی بود و مدت زیادی دوام نیافت، اما در تاریخ ایران اهمیتی خاص دارد، زیرا در پی این قیام و با نیرو گرفتن از پیروزیهای آن بود که در نقاط دیگر نیز مردم روستاها سرکشی آغاز کردند. استقرار دولت مرعشیان در مازندران را باید یکی از بارزترین پی آمدهای حکومت سربداران دانست. امرای سربداران در اداره حکومت با یکدیگر اختلاف بسیار داشتند و بسیاری از آنان با توطئه یاران خود را از پای درآمدند. با این همه در مدت کوتاه حکومت ایشان، آبادانی بسیار صورت گرفت و خرابیهای حمله مغول تا حد زیادی جبران شد. امیران سربدار در پی بهتر کردن زندگی روستائیان و طبقه محروم شهر بودند و به نوعی مساوات در تقسیم عواید و ثروت عمومی اعتقاد داشتند. سربداران برای به دست آوردن کتاب های شيعه با شيعيان جبل عامل در لبنان به مکاتبه پرداختند. به دعوت سران سربداران عده ای از شيعيان لبنان به ايران آمدند و نويسندگان شيعه کتاب های معتبری به نام امرای سربداری تاليف کردند و به ايران فرستادند.
ویژگیهای دولت سربداران
اعتقاد به تشیع علوی و پیروی از دوازده امام از آل علی (ع) بود که جزء معتقدات طبقه پائین و متوسط اجتماع ایرانی از قرن اول هجری محسوب میشد.
دولت نخستین دولت مستقل ملی شیعیان دوازده امامی در ایران است.
رهبران فکری این جنبش از صوفیان روشن ضمیر و مردمگرای شیعه مذهب عصر خود بودهاند.
فرمانروایان سربدار از میان پیشهوران و روستائیان برخاستهاند.
امیران دولت سربداران و مدت حکومت آنان
۱-پهلوان امیر عبدالرزاق باشتینی دو سال و یکماه
۲- پهلوان امیر وجیهالدین مسعود باشتینی هفت سال
۳-پهلوان محمد آیتیموردو سال
۴- کلواسفندیار یکسال و یکماه
۵-پهلوان امیر شمسالدین فضلالله هفت ماه
۶-خواجه یحیی کرابی چهار سال و هشت ماه
۷-خواجه ظهیر کرابی یکسال
۸- پهلوان حیدر قصاب یکسال و یکماه
۹- لطفالله فرزند پهلوان امیرمسعود یکسال و سه ماه
۱۰-پهلوان حسن دامغانی چهار سال
۱۱- خواجه نجمالدین علی مؤید هفده سال